انشا تخیلی سفر به اینده + 2 انشا خیالی با موضوع سفر به اینده
انشا تخیلی سفر به اینده ( شماره یک)
خیلی وقتها دلم میخواست بدانم آینده چگونه خواهد بود. این سؤالها همیشه در ذهنم میچرخیدند: آیا انسانها روزی به همهی بیماریها غلبه میکنند؟ آیا زندگی در سیارات دیگر ممکن میشود؟ و مهمتر از همه، زندگی انسانها در دنیای پیشرفته آینده چه شکلی خواهد بود؟
یک شب که در حال فکر کردن به این موضوعات بودم، به طرز عجیبی احساس خوابآلودگی به سراغم آمد. پلکهایم سنگین شدند و در حالی که رویاهای مختلفی در ذهنم میچرخیدند، آرام به خواب رفتم. ناگهان خودم را در مکانی عجیب و ناشناخته دیدم، جایی که بسیار متفاوت از دنیای کنونی بود. اطرافم پر از ساختمانهای شیشهای بلند و براق بود که به نظر میرسید تا آسمان ادامه دارند. تکنولوژیهای خارقالعادهای در همه جا به چشم میخوردند، و انسانها با لباسهای عجیب و خاص در حال حرکت بودند.
به آرامی در خیابان قدم برداشتم و متوجه شدم که مردم دیگر از وسایل نقلیه معمولی استفاده نمیکنند. آنها سوار بر وسایل نقلیه ای بودند که بدون نیاز به راننده، به آرامی و با سرعت بالا در هوا حرکت میکردند. اتومبیلها و موتورسیکلت های پرنده در اطراف پرواز میکردند و راهی مخصوص به خود داشتند، مثل اینکه جادههایی نامرئی در آسمان ایجاد شده بودند. تعجبم زمانی بیشتر شد که متوجه شدم مردم با ابزارهایی عجیب در دستشان صحبت میکنند، ولی خبری از تلفنهای همراه نبود. انگار همه چیز از طریق هوش مصنوعی کنترل میشد.
بعد از کمی جستجو در این شهر آینده نگرانه، به ساختمانی بزرگ رسیدم که بر روی آن نوشتهای به زبان انگلیسی دیده میشد: “مرکز پژوهشهای سیارات جدید”. کنجکاو شدم و وارد شدم. در آنجا با مردی که لباسی شبیه به دانشمندان پوشیده بود، روبهرو شدم. او با لبخند به من گفت: “به مرکز آینده خوش آمدی! ما اینجا مشغول پژوهش در مورد سیارات جدیدی هستیم که قابل سکونت باشند.” او مرا به بازدید از بخشهای مختلف مرکز دعوت کرد و از دستاوردهایی که به دست آورده بودند، گفت. او توضیح داد که انسانها توانستهاند سیاراتی خارج از منظومه شمسی پیدا کنند که شرایط زندگی برای انسانها در آنجا فراهم است.
پس از شنیدن حرفهای او به یاد سفرهای فضایی افتادم و با تعجب پرسیدم: “آیا انسانها واقعاً به سیارات دیگر سفر کردهاند؟” او با افتخار پاسخ داد: “بله، نه تنها سفر کردهایم، بلکه برخی از سیارات را نیز برای سکونت آماده کردهایم. ما اکنون در حال آمادهسازی پروازهای فضایی عمومی برای مردم هستیم که هر کسی بتواند به فضا سفر کند و از زندگی در سیارات دیگر تجربهای متفاوت داشته باشد.”
بعد از این گفتگو، به گشت و گذار خود ادامه دادم. در اطرافم دیدم که همه چیز با انرژیهای تجدیدپذیر کار میکند. درختان مصنوعی که مانند تصفیهکننده هوا عمل میکنند، در سراسر شهر نصب شده بودند و مردم در حال استفاده از رباتهای هوشمند برای انجام کارهای روزمرهشان بودند. این رباتها میتوانستند از خرید روزانه گرفته تا پخت و پز و حتی مراقبت از کودکان را انجام دهند. به نظر میرسید که زندگی بسیار راحتتر و پیشرفتهتر شده است.
در بخشی از شهر که مانند پارکی بزرگ بود، با گروهی از جوانان روبهرو شدم که به جای ورزشهای عادی، مشغول بازیهایی بودند که در واقعیت مجازی انجام میشد. آنها از عینکهایی استفاده میکردند که دنیایی جدید و پر از هیجان را به روی آنها باز میکرد و آنها میتوانستند در جنگلها یا سیارات دیگر به ورزش و ماجراجویی بپردازند، بدون اینکه از محل خود خارج شوند.
در همین حال بود که صدایی در گوشم زمزمه کرد: “زمان بازگشت است”. هنوز از دیدن این آینده حیرتانگیز سیر نشده بودم که ناگهان احساس کردم به سرعت در حال برگشتن به زمان حال هستم. چشمهایم را باز کردم و در اتاق خودم بودم.
انشا تخیلی سفر به اینده ( شماره دو)
همه چیز از یک آزمایشگاه مخفی شروع شد. جایی که دانشمندان باهوشی ماشین زمانی اختراع کرده بودند که میتوانست انسان را به هر دورهای از تاریخ ببرد. با اینکه این اختراع هنوز در مرحله آزمایش بود، من خوششانس بودم که یکی از اولین مسافران زمانی شدم.
وقتی دکمه شروع را فشار دادم، احساس کردم که در یک تونل تاریک و طولانی فرو میروم. همه چیز به سرعت در اطرافم میچرخید و من احساس سبکی عجیبی داشتم. ناگهان، چشمهایم را باز کردم و خودم را در شهری بزرگ و بسیار متفاوت دیدم. آسمانخراشهایی که تا ابرها میرسیدند، ماشینهای پرندهای که در آسمان پرواز میکردند و آدمهایی که لباسهای عجیب و غریبی به تن داشتند.
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، نبود آلودگی هوا بود. همه جا تمیز و مرتب بود و به جای ماشینهای بنزینی، از ماشینهای برقی استفاده میکردند. مردم با لبخند به هم سلام میکردند و به نظر میرسید که همه چیز بسیار آرام و صلحآمیز است.
دانشمندان در آینده پیشرفتهای شگفتانگیزی کرده بودند. آنها بیماریها را ریشهکن کرده بودند، انرژی پاک تولید میکردند و حتی میتوانستند با موجودات فضایی ارتباط برقرار کنند. من به یک مدرسه رفتم و آنجا با بچههایی آشنا شدم که با استفاده از عینکهای مخصوص، میتوانستند به هر کتابخانهای در جهان دسترسی داشته باشند.
در طول سفرم، چیزهای عجیب و غریبی دیدم. مثلاً رستورانی که غذاها را با چاپگرهای سه بعدی درست میکرد یا بیمارستانی که با رباتها از بیماران مراقبت میکرد. اما با وجود همه این پیشرفتها، بعضی چیزها هنوز هم مثل گذشته بود. آدمها هنوز هم به همدیگر عشق میورزیدند، به دوستانشان وفادار بودند و به خانوادههایشان اهمیت میدادند.
وقتی زمان بازگشت فرا رسید، دلم نمیخواست این دنیا را ترک کنم. اما میدانستم که باید به خانه برگردم و به دوستان و خانوادهام خبرهای هیجانانگیز سفرم را بگویم.
وقتی به زمان حال برگشتم، احساس میکردم که خیلی چیزها را یاد گرفتهام. فهمیدم که آینده میتواند بسیار امیدوارکننده باشد، به شرطی که ما انسانها به همدیگر کمک کنیم و از کره زمین مراقبت کنیم.
این سفر به من یاد داد که باید برای آیندهای بهتر تلاش کنیم و هرگز از رویاپردازی دست برنداریم. شاید روزی من هم بتوانم به دانشمندان کمک کنم تا دنیایی بهتر برای نسلهای آینده بسازند.
در ادامه ببینید :