متن روزگار کودکی یادش بخیر + دلنوشته برای روزهای کودکی
آنچه در این مطلب خواهید دید
متن در مورد روزگار کودکی
روزگار کودکی یادت به خیر باشد که این دوران شیرین ترین و بهترین دوران زندگی هر فردی می باشد. این دوران بی غم زمان بسیار بزرگ و خوشی بود که اکثر ما قدرش را ندانستیم و از آن ساده گذشتیم. دورانی که ما آن را کوچک شمردیم بهرین تایم و زمان زندگی ما بود.
روزگار سادگی ام یادت بخیر. روزگار دوستی های بی کلک یادت بخیر، ای که من قدرت نداستم و زود گذشت، روزگار صداقت و پر از شادی ام یادت بخیر. حیف که من قدرت نداستم و رفتی. افسوس دگر پسیمانی سودی ندارد.
روزگار کودکی ما پر از سادگی هایی شیرینی بود که آن زمان نداستیم و قدر نشناختیم. کودکی همان روزهایی بود که به خانه دوستمانمان می رفتیم و از اهل خانه می پرسیدیم محمدی هست؟ غافل از اینکه تمام اهل آن خانه محمدی بودند. همین سادگی ها و ندانسته ها بود که کودکی را شیرین کرده بود. کاش آن قدر زود نمی گذشت.
آخ برای روز های کودکی شیرینم. یادشان بخیر. روز هایی که با زانو های زخم و شلوار های پینه شده درکوچه هامی گذشتیم و بازی می کردیم. روز هایی که خاک ذوی پیراهن و کفش های پاره اصلا برای مان مهم نبود. حیف که نتوانستیم قدر آن روز ها را بدانیم و ساده از دستمان رفت.
یاد روزهای کودکی به خیر. همان روز هایی که می افتادیم و زانوی شلوارمان پاره و خودمان زخمی می شدیم. بعد هم مادر با دستان خودش زخم ما را می بست و شلوار مان را می دوخت. افسوس که زود گذشت. کاش اکنون که افتاده ام و دلم زخمی شده مادرم بار دیگر من را بلند می کرد. زخم هایم را می بست و آن را پینه می کرد.
روز های کودکی ما با سرعت برق گذشتند. ما همه گی انتظار و آرزوی بزرگسالی را داشتیم. اما کاش هیچوقت این آرزو را نمی کردیم. تمام کودکی ما در آرزوی بزرگ شدن گذشت. افسوس که رویایی بزرگی کودکی ما را نیز ربود. یاد روزگار کودکی هایمان بخیر. بزرگ شدن آرزوی خوبی نبود.
یاد روزگار سادگی کودکی مان گذشت. آن روز ها که با کوچک ترین دروغی دست ها و چشم های مان می لرزید. آن زمان ها کوچک ترین دروغ ها از حالت های مان مشخص است. اما اکنون که بزرگ شدیم دروغ گو های حرفه ایی شده ایم. اکنون دروغ های مان را جوری می گوییم که حتی خودمان هم باورمان می شود. حیف برای آن سادگی و دل های پاک مان که در کودکی جا گذاشتیم.
قانون زندگی این است که بسیار زود دیر می شود. ما نیز بسیار دیر می فهمیم که دیر شده است. کودکی گوهر گران بهایی بود یادش بخیر. ما بسیار دیر قدرش را دانستیم. افسوس که دیگر گذشت.
روزگار شیرین کودکی های مان یادت بخیر. زمانه بازی های بی ریای ما بودی. یاد آن فکر های ماورایی و عجیب مان بخیر. یاد هر چه که بود و نبود آنچه که در خیالمان هم نمی گذرد بخیر. خیال های کودکی مان دنیایی بود برای خودش، بزرگ که شدیم این دنیا کوچک شد. تمام فکر و ذهنمان محدود به دغدغه ها و آرزو های دنیاییمان شد. حیف که دیگر نمی توانیم رویا پردازی کنیم. یاد آن روز هایمان بخیر.
**********************************************************
متن برای روزگار کودکی
یاد روزگار شیرین کودکیمان بخیر. زمان بازی های بی آلایش مان بخیر. یاد آن روز هایی که عمر دعوا های مان یک روز بود بخیر. همان روز هایی که همه چیز را فورا فراموش می کردیم. با هم می خندیدیم و هیچ کنایه ای در حرف های مان نبود. آن روز ها اصلا نمی دانستیم کینه و قهر چیست. آن روز ها همه چی بازی بود و به شادی می گذشت. کاش بزرگ نمی شدیم و همان طور می ماندیم.
روزگار کودکی من با تو هستم. بله همان تویی که بسیار با سرعت از کنار من گذشتی. تو صبر نکردی و نماندکه در کنار تو روزگار بگذرانم. تو یار بی وفای من بودی که در بی خبری رهایم کردی و رفتی. نمی دانم من را به چه فروختی. قول چه چیزی را به تو دادند که این همه خوشی میان هر دوی ما را رها کردی. من بزرگ شدم و تازه فهمیدم که چه چیزی را از دست دادم. کاش دست هم دیگر را رها نمی کردیم و در کودکی می ماندم.
بسیار بسیار یادش بخیر باشد. دنیای کودکی هایم را می گویم. نمی دانم چرا اما این روز ها هر چه فکرش را می کنم احساس می کنم ارزان فروختمش. با فکر کردن به آن روز ها در می یابم که هیچ چیز در این دنیا ماندگار نیست. من همیشه آرزو می کردم که بزرگ شوم و وارد دنیای واقعی شوم. قدر آن روز های بازی و شادی را ندانستم. نه محیط و نه شرایط هیچ کدام رویا را نمی سازند. این انسان ها هستند که رویا ها را می سازند. درست است که بازی های مان خیالی بود. اما خود مان کاملا واقعی بودیم. احساسات، خوشی ها و
حتی غم های مان در آن زمان واقعی بود. امروز اگر چه از دنیای خیال بیرون آمدیم و جهان اطراف مان واقعی است. اما هیچ چیز مان و هیچ کدام از احساسات مان واقعی نیستند. روزگار کودکی یادت بخیر.
***************************************************************
متن برای روزگار شیرین کودکی
یاد آن دورانی که همه در کنار هم بودیم بخیر. آن زمان ها که شب و روز از آغوش مادر و نوازش پدر سیراب بودیم. دل های مان پر از محبت بود، جمع های مان گرم و صمیمی بود و در میان ما دلخوری و درد معنایی نداشت. اما اکنون که بزرگ شده ایم چرا همه چیز عوض شده است.
هنوز هم محبت هست، ما هم همان آدم های قدیمی هستیم پس چرا دل های مان سرد شده است. اخوان می گوید هوا بسیار نا جوان مردانه سرد است. سر ها یمان در گریبان فرو رفته اند. چرا سردیم، چرا سرما. زمانی هوای یک دیگر را داشتیم اما الان چرا این گونه شده ایم. یاد آن روز های گرم کودکی مان بخیر.
روزگار کودکی مانند آبی بود که به جوی ریختیم و رفت. اکنون همه ی ما طالب برگشتن آن هستیم. اما حیف آبی که به جوی رفته باشد هرگز بر نمی گردد.
یاد روزگار کودکی به خیر که عدای بزرگان را در می آوردیم. در بازی های مان همه زنان و مردان بزرگی در دنیایی بزرگ بودیم. چه قدر دوست داشتیم بزرگ شویم و پا به دنیایی بزرگ تر ها بگذاریم. اما اکنون که بزرگ شده ایم بسیار پشیمانیم. امروز همه ی ما در پی دوران کودکی های مان می دویم. اما آه و افسوس که دیگر هر گز به آن نمی رسیم.
دوران شاد کودکی یادت بخیر. یاد بازی ها و دعوا های مان، یاد هفت سنگ در کوچه بازی کردن مان، یاد آن همه خوشی به خیر. حتی یاد دعوا های مان که همگی از سر صداقت بود بخیر باشد. راستی نام بازی های کودکی را به خاطر دارید؟ بازی هایی مثل گرگم به هوا، فوتبال در کوچه با دروازه سنگی، بالا بلندی و دیگر بازی هایی که در کوچه ها انجام می دادیم. چرا همه چی در آن زمان طعم دیگری داشت. نوشمک ها شیرین تر بودند، یخمک ها زود تر آب می شدند حتی لواشک ها هم ترش تر بودند. تمام زندگی این روز هایی که بسیار زود دیر می شوند و از آن ها فقط یک حسرت به جای می ماند.
کاش دنیا جور دیگری بود. کاش ما می توانستیم بزرگ شاید هم پیر به دنیا بیاییم. بعد ها که با تجربه بودیم به دوران جوانی می رسیدیم. درنهایت کودکی آرام بودیم که شبی در آغوش مادر می مردیم. اگر این گونه بودیم برای چیز های بی ارزش کودکی و جوانی مان را هدر نمی دادیم. کودکی مان اگر چه زود گذشت. اما اکنون که فکرش را می کنم خاطراتش بسیار زیبا هستند.
***************************************************************
متن یادت بخیر برای دوران کودکی
ای روزهای خوش کودکی ام یاد تان بخیر. آن زمان ها چه پاک و بی ریا بودیم. همه ی حرف های مان دلی بود از دل می آمد. آن دوران اصلا سیاست و زرنگی معنایی نداشت. اما ما از آن دوران گذشتیم و بزرگ شدیم. دل جایگاه خود را از دست داد و منطق جایگزین آن شد. این روز ها تنها حرف صادقانه و درست افراد این است که کاش هنوز کودک بودیم. کاش دوران بچگی و کودکی مان آن قدر سریع نمی گذشت. ما بزرگ شدیم اما دنیای مان کوچک تر شد.
در روزگار کودکی همه چیز شیرین بود. حتی با دست آب خوردن های وسط پارک یا حیاط مدرسه. زانو های شلوار های مان که یا پاره بودند یا چمن آن ها را سبز کرده بود. حتی انتظاری که برای بزرگ تر شدن می کشیدیم زیبا و دلنشین بود. آن روز ها بسیار ساده بودیم. از روی سادگی بود که لبخند های پدر و مادر مان را می دیدیم و فکر می کردیم واقعی است. اما حالا که خودمان بزرگ شدیم تازه می فهمیم که بر آن ها چه می گذشت.
روزگاران کودکی یاد تان بخیر. روز هایی که از ته دل می خندیدیم. چقدر می چسپید خواب های بدون دغدغه و پر از خستگی مان. اکنون که خسته تریم چرا خواب راحت نداریم. آن روز ها، آن رویا ها و آن دل خوشی ها بسیار زود گذشتند. گویی خوابی کوچک بود که دنیا صدای مان زد و از آن پریدیم. خوابی شیرین که هر بار لا زاد آوری اش لبخند می زنیم و شاد می شویم.
کودکی مانند یک خواب است که بسیار سریع می گذرد. مانند رویایی شیرین است که به آخر نرسیده تمام می شود. کودکی هدیه ی بزرگی است که از طرف خدا به بندگان داده می شود. کودکی یادت بخیر که حتی یادت هم شیرین است.
یادش بخیر، دوران کودکی مان را می گویم. همان روز هایی که حتی گریه هایش هم شیرین بود. اما امروز که بزرگ شدیم حتی خنده های مان هم تلخ و پر از غم است. آن روزها در جست و جوی چه چیزی بودیم. که روز های کودکی را به بهای بزرگ شدن بخشیدیم. بزرگ شدن آرزوی خوبی نبود.
**************************************************************
دلنوشته برای روزهای کودکی
کودکی زیبا و شیرینمان یادش بخیر. آن تابستان های گرم که در کوچه های باریک شهر بازی می کردیم هم یاد شان بخیر. تمامی خاطرات کودکی دلنشین و زیبا هستند. کوچک ترین اتفاق های کودکی مان پر از لذت و حس خوشی بودند. غرغر کردن همسایه از صدای بازی کردن مان و صاحب مغازه هایی که از دست مان عاصی بودند هم یاد و خاطره اش جذاب است. گاهی در ذهنم همه ی آن ها را مرور می کنم. همه ی آن ها را به یاد می آورم اگر چه یاد آوری آن ها پر از حسرت و افسوس است. اما باز هم می تواند لب هایم را به خنده ای واقعی وادار کند. همه ی آن روز ها روایایی زیبا بودند. اما حیف که بیدار شدیم و رویا پایان یافت. یاد روز های خوش کودکی بخیر.
اگر زندگی را از انتها شروع می کردیم می توانستیم آرزوی کودکی را داشته باشیم. زیرا در آن صورت به آرزوی مان می رسیدیم و در نهایت کودک می شدیم. شاید اگر از اول بزرگ بودیم می توانستیم سختی های بزرگ سالی را تحمل کنیم. به امید آنکه روزی کودک شویم. در این صورت روزهای خوش کودکی را با آرزوی پوچ بزرگ شدن از دست نمی دادیم. روز های شیرین کودکی یادتان بخیر.
بزرگ ترین دل خوشی کودکی که اکنون هم یادش لذت بخش است آغوش همیشگی مادر بود. آغوشی که در هر لحضه برای مان باز بود. ما می توانستیم تمام غم ها و غصه های مان را در آن اشک کنیم و به دامن مادر بریزیم. مادری که حتی در اوج ناراحتی هم برای ما بهترین دل خوشی بود. اصلا نمی دانم چرا آرزو می کردیم بزرگ شویم. مگر در آن روز های خوش کودکی چه چیز کم داشتیم. ای روزگار خوب کودکی یادت بخیر.
بیشتر بخوانید :