خلاصه زندگی حضرت یوسف در یک صفحه ( به زبان کودکانه و در چند خط)
در این مطلب خلاصه زندگی حضرت یوسف در یک صفحه را تهیه کردهایم و همچنین نمونه ای کوتاه در چند خط و متنی ساده به زبان کودکانه برای فهم بهتر بچهها آماده کردهایم.
آنچه در این مطلب خواهید دید
خلاصه زندگی حضرت یوسف علیه السلام (1)
حضرت یوسف علیه السلام یکی از پیامبران بزرگ الهی و فرزند حضرت یعقوب علیه السلام بود. او از کودکی به دلیل زیبایی و مقام روحانی خاصی که داشت، مورد حسادت برادران خود قرار گرفت. برادرانش نقشه کشیدند تا او را از پدر جدا کنند، پس او را به داخل چاه انداختند. کاروانی که از آنجا میگذشت، یوسف را یافت و او را به مصر برد و به عنوان برده فروخت.
یوسف علیه السلام در خانه عزیز مصر بزرگ شد و به دلیل پاکدامنی و ایمان، وقتی همسر عزیز او را به گناه دعوت کرد، نپذیرفت و به زندان افتاد. در زندان با تکیه بر علم الهی خود، خواب همزندانیان را تعبیر کرد و شهرت یافت. سالها بعد، پادشاه مصر خوابی عجیب دید که هیچکس نتوانست آن را تفسیر کند. یوسف علیه السلام آن خواب را تعبیر کرد و آینده قحطی و فراوانی را شرح داد. پادشاه او را آزاد کرد و به عنوان وزیر و خزانهدار مصر برگزید.
در زمان قحطی، برادران یوسف برای تهیه آذوقه به مصر آمدند. یوسف آنان را شناخت ولی خود را آشکار نکرد. پس از چند بار دیدار و آزمون، سرانجام حقیقت را بیان کرد و برادران از کرده خود پشیمان شدند. او همه را بخشید و خانوادهاش را به مصر آورد. سرانجام حضرت یعقوب علیه السلام نیز به فرزندش رسید و چشم نابینای او به دعای یوسف بینا شد.
حضرت یوسف علیه السلام سالها با عزت و حکمت در مصر زندگی کرد و مردم را به پرستش خدای یکتا دعوت نمود. او نمونهای از صبر، ایمان، پاکدامنی و گذشت بود و داستان زندگیاش در قرآن کریم در سوره یوسف به زیباترین شکل نقل شده است.
∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•
خلاصه زندگی حضرت یوسف علیه السلام (2)
حضرت یوسف علیه السلام فرزند حضرت یعقوب و نوه حضرت اسحاق بود. او از کودکی نشانههای نبوغ و برتری در وجودش آشکار بود. شبی خوابی دید که خورشید و ماه و یازده ستاره بر او سجده میکنند. این خواب را نزد پدرش بازگو کرد و حضرت یعقوب دانست که آیندهای بزرگ در انتظار اوست، اما به یوسف سفارش کرد که آن را برای برادرانش بازگو نکند، زیرا از حسادت آنان بیم داشت.
برادران یوسف از علاقه زیاد پدر به او دلگیر بودند و تصمیم گرفتند او را از میان بردارند. نقشه کشیدند و او را در چاهی انداختند. کاروانی او را یافت و به مصر برد و در بازار فروخت. یوسف در خانه عزیز مصر پرورش یافت. او با وجود جوانی، به دلیل ایمان و پاکدامنی مثالزدنی، در برابر وسوسه همسر عزیز مصر مقاومت کرد. همین ماجرا باعث شد که بیگناه به زندان بیفتد.
در زندان، یوسف به خاطر حکمت و دانایی، میان زندانیان شناخته شد. او خواب همبندانش را تعبیر کرد و به درستی آینده آنان را پیشبینی نمود. سالها بعد، پادشاه مصر خوابی دید که کسی نتوانست معنی آن را بیان کند. یوسف با علم الهی خواب را تعبیر کرد و توضیح داد که هفت سال فراوانی و هفت سال قحطی در پیش خواهد بود. این تعبیر درست بود و پادشاه مصر یوسف را آزاد کرد و مقام بزرگی به او سپرد.
یوسف با تدبیر و مدیریت خود، در سالهای سختی، مردم مصر و اطراف را از گرسنگی نجات داد. در همین روزها برادرانش برای خرید گندم به مصر آمدند. یوسف آنان را شناخت اما آنان او را نشناختند. پس از چندین دیدار، حقیقت را آشکار کرد و گفت: «من همان یوسفم که سالها پیش به چاه انداختید.» برادران از کار خود پشیمان شدند و یوسف با بزرگواری همه را بخشید.
سرانجام خانواده یعقوب به مصر آمدند و یوسف با پدر و مادرش دیدار کرد. دعای یوسف سبب شد چشمهای نابینای پدرش روشن شود. او سالها در مصر زندگی کرد و مردم را به یکتاپرستی دعوت نمود. داستان زندگی حضرت یوسف در قرآن کریم نمونهای جاویدان از صبر، ایمان، پاکدامنی و بخشش است و برای همه انسانها درس بزرگی به جا گذاشته است.
∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•
خلاصه زندگی حضرت یوسف به زبان کودکانه
حضرت یوسف پسر حضرت یعقوب بود. او خیلی زیبا و مهربان بود و پدرش هم او را خیلی دوست داشت. برادران یوسف به خاطر این محبت، حسادت کردند. یک روز تصمیم گرفتند او را به چاهی بیندازند. وقتی کاروانی از آنجا گذشت، یوسف را پیدا کردند و او را به مصر بردند.
در مصر، یوسف در خانه عزیز مصر بزرگ شد. او همیشه درستکار و پاک بود. همسر عزیز مصر میخواست یوسف کار بدی انجام دهد، اما او قبول نکرد و به همین دلیل به زندان افتاد. یوسف در زندان هم خیلی مهربان بود و خواب زندانیان را تعبیر میکرد.
بعد از مدتی پادشاه مصر خوابی دید که هیچکس نتوانست معنی آن را بفهمد. یوسف خواب پادشاه را تعبیر کرد و گفت هفت سال فراوانی و بعد از آن هفت سال قحطی خواهد آمد. پادشاه از دانایی یوسف خوشش آمد و او را آزاد کرد و وزیر مصر نمود.
وقتی قحطی شروع شد، برادران یوسف برای گرفتن گندم به مصر آمدند. آنها یوسف را نشناختند، اما یوسف آنها را شناخت. بعد از چند بار دیدار، یوسف گفت: «من همان برادرتان یوسف هستم.» برادران از کار بدی که کرده بودند پشیمان شدند و یوسف هم همه را بخشید.
در آخر، پدر یوسف هم به مصر آمد و با او دیدار کرد. چشمهای پدر که نابینا شده بود، با دعای یوسف بینا شد. حضرت یوسف سالها با خوبی و مهربانی زندگی کرد و به مردم یاد داد فقط خدا را بپرستند.
∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•∼•
خلاصه زندگی حضرت یوسف در چند خط
حضرت یوسف پسر حضرت یعقوب بود. او خواب دید که خورشید و ماه و یازده ستاره بر او سجده میکنند و این نشانه آینده بزرگش بود. برادرانش از حسادت او را به چاه انداختند و کاروانی او را به مصر برد. یوسف سالها در زندان و سختیها صبر کرد تا اینکه خواب پادشاه را تعبیر کرد و وزیر مصر شد. در زمان قحطی برادرانش نزد او آمدند و او همه را بخشید. سرانجام پدرش را دوباره دید و سالها با عزت و مهربانی در مصر زندگی کرد.
بیشتر بخوانید: