داستان طنز درباره ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر
داستان طنز درباره ضرب المثل “هرکه بامش بیش ، برفش بیشتر”
یک روز برفی و دردسر بام بزرگ
یک صبح سرد زمستانی، برف شدیدی بارید و همهی روستا زیر لایه ای سفید و ضخیم دفن شد. اما مشکل اصلی برای مش جعفر بود. چرا؟ چون بام بزرگ خانه اش پر از برف شده بود و زیر وزن سنگین برف، امکان داشت سقف فرو بریزد.
مشجعفر با دیدن این وضعیت، دستهایش را به کمر زد و گفت:
“آخ، این بام بزرگ ما که همیشه باعث افتخارمونه، حالا شده بلا!”
همسایه ها که داشتند بامهای کوچک خودشان را تمیز می کردند، با خنده گفتند:
“مش جعفر جان، هرکه بامش بیش ، برفش بیشتر!”
تلاش برای تمیز کردن بام
مشجعفر که اصلاً حوصله شنیدن طعنه را نداشت، سریع پسرهایش را صدا زد.
“پاشید! بیلها رو بردارید، این برف لعنتی رو از روی بام بردارید !”
اما بام آن قدر بزرگ بود که چند ساعتی طول کشید تا نیمی از آن را پاک کنند. مش جعفر درحالی که بالای بام ایستاده بود و مدیریت کار را بر عهده داشت، از شدت خستگی روی یک تکه یخ لیز خورد و درست وسط یک توده ی برف سقوط کرد. صدای خندهی همسایهها بلند شد.
یکی از آن ها فریاد زد:
“مش جعفر! حالا فهمیدی چرا بام کوچیک بهتره؟”
عبرت از داستان
مشجعفر که تا گردن داخل برف گیر کرده بود، با صدایی گرفته گفت:
“آره باباجون، بام بزرگ، دردسرشم بزرگه!”
از آن روز به بعد، مشجعفر وقتی کسی درباره بزرگی بام خانهاش تعریف میکرد، فقط سری تکان میداد و میگفت:
“بزرگی بام خوبه، اما نه وقتی برف بیاد!”
نتیجه گیری:
ضربالمثل “هرکه بامش بیش، برفش بیشتر” یعنی هرکس مسئولیت یا دارایی بیشتری داشته باشد، باید سختی ها و مشکلات بیشتری هم تحمل کند. این داستان به شیوه ای طنزآمیز این نکته را به ما آموزش می دهد.
داستان طنز تازه درباره ضربالمثل “هرکه بامش بیش، برفش بیشتر”
در دهکده ای دورافتاده که زمستان های سردش زبانزد خاص و عام بود ، دو نفر زندگی می کردند که همیشه در حال رقابت بودند: یکی حاجاکبر که بام خانه اش اندازه یک میدان فوتبال بود ، و دیگری کربلایی غلام که خانهاش یک بام کوچک و جمع و جور داشت.
شروع ماجرا
یک روز ، برف سنگینی بارید ؛ از آن برف هایی که انگار آسمان تصمیم گرفته بود تمام محتویاتش را یک جا خالی کند. حاجاکبر که همیشه به بام بزرگش افتخار می کرد ، صبح زود بیدار شد و با لبخند به همسرش گفت:
“ببین زن، این بام بزرگ باعث شده همه فکر کنن من ارباب دهکده ام!”
همسرش سری تکان داد و گفت:
“بله حاجی، ولی این برف ها رو کی قراره تمیز کنه؟”
حاجاکبر با اطمینان گفت:
“نگران نباش، این بچهها هستن!”
دردسر های بام بزرگ
اما وقتی حاج اکبر پسرهایش را صدا زد، هرکدام به بهانه ای از تمیز کردن بام شانه خالی کردند. یکی گفت سرما خورده، دیگری گفت زانوش درد میکند، و سومی هم گفت “الان امتحان دارم بابا، نمیتونم!”
در همین حین، کربلاییغلام روی بام کوچک خانهاش بود و با یک جاروی ساده، برفها را پایین میریخت. حاجاکبر با عصبانیت فریاد زد:
“غلام! نمیخوای دست از این جاروی کوچکت برداری؟ بیا اینجا کمک کن، ببین چقدر بام دارم!”
غلام با خنده جواب داد:
“حاجی جان، هرکه بامش بیش، برفش بیشتر!”
بحران سقوط بام
حاج اکبر که از حرف غلام حسابی حرص خورده بود ، خودش دستبهکار شد. یک بیل بزرگ برداشت و شروع به کندن برف ها کرد. اما بام آن قدر بزرگ بود که وسط کار خسته شد و یک گوشه نشست. همان موقع، صدای تق تق ترک خوردن بام بلند شد. حاج اکبر که وحشت کرده بود، با عجله از بام پایین پرید.
نتیجه گیری طنز
وقتی بام بخشی از خانه فرو ریخت ، حاج اکبر به خودش گفت:
“ای خدا! کاش بام کوچکتری داشتم!”
غلام که این صحنه را دید، با خنده گفت:
“حاجی! حالا فهمیدی چرا بام بزرگ، خوب نیست؟”
حاج اکبر دستی به ریشش کشید و گفت:
“آره غلام جان، از این به بعد، هرکی درباره بامم حرف بزنه، فقط می گم: خدا برف نخواد!”
نتیجه داستان:
این داستان به شیوه ای طنزآمیز نشان می دهد که داشتن مسئولیت یا دارایی زیاد ، به همان اندازه دردسر و زحمت به همراه دارد. ضرب المثل “هرکه بامش بیش، برفش بیشتر” هم به همین نکته اشاره می کند.
مطالب بیشتر :
معنی ضرب المثل قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
انشا و باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد