خلاصه حکایت جوان و راهزن :جوانی که آرزوی حج داشت بهخاطر مهرِ مادر سفر را بهتعویق انداخت؛ پس از درگذشت او راهی شد. در راه، راهزنی سراغش آمد و پرسید چهقدر پول دارد. جوان با صداقت گفت «پنجاه دینار». راستگوییاش راهزن را شرمنده کرد؛ پول را پس داد، توبه کرد و حتی اسبش را برای سفر در اختیار جوان گذاشت و بعدها همسفر و دوست صمیمی او شد.
نتیجهگیری: صداقت دلها را دگرگون میکند و میتواند بدکار را به راه درست برگرداند. مهر به مادر و پایبندی به نیتهای نیک، برکت و همراهیهای خوب بهدنبال میآورد.
این حکایت با کدام یک از مَثَلها ارتباط دارد؟
تا تنور گرم است نان را بچسبان.
تنبل نرو به سایه، سایه خودش میآیه.
سنگ مُفت، گنجشک مُفت.
تهی پای رفتن، به از کفش تنگ.
بادآورده را باد میبرد.
راستی، راه نجات است.
داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است.
پاسخ درستراستی، راه نجات است.
راستگوییِ جوان دلِ راهزن را دگرگون کرد و او از کارِ بد دست کشید؛ بنابراین پیام حکایت همان نجاتبخشیِ راستی است.
معنی ضرب المثل های حکایت جوان و راهزن
تا تنور گرم است نان را بچسبان. — کار را وقتی انجام بده که شرایط مهیاست؛ فرصت را بهموقع غنیمت بدان.
تنبل نرو به سایه، سایه خودش میآیه. — تنبلی نتیجه نمیدهد؛ بدون تلاش، راحتی و موفقیت به سراغ کسی نمیآید.
سنگ مُفت، گنجشک مُفت. — وقتی چیزی بیهزینه است، مردم بیگمان امتحانش میکنند؛ «بیهزینه، بیپروا».
تهی پای رفتن، به از کفش تنگ. — نداشتنِ چیزِ نامناسب، بهتر از داشتنِ چیزِ آزاردهنده است؛ از بدِ زیانبار دوری کن.
بادآورده را باد میبرد. — دستاوردِ بیزحمت پایدار نیست؛ «آسان بهدستآمده، آسان از دست میرود».
راستی، راه نجات است. — صداقت امنیت و رستگاری میآورد؛ راستگویی کلیدِ رهایی است.
داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است. — گذشته ارزشی در سنجشِ امروز ندارد؛ مهم آن چیزی است که اکنون در اختیار داری.