انشا در مورد یک صبح سرد و برفی زمستان دوازدهم
آنچه در این مطلب خواهید دید
انشا در مورد یک صبح سرد و برفی زمستان (1)
زمستان در روستا همیشه حال و هوای خاصی دارد ؛ اما صبح سرد و برفی آن انگار از جنس دیگری است. صدای خُرخُر بخاری هیزمی که از شب گذشته روشن مانده و بوی دود هیزم در فضای خانه پیچیده، اولین نشانههای صبح است. نور خورشید به زور از میان ابرهای ضخیم و خاکستری رد شده و روی برفهای تازه نشسته، منظرهای را به نمایش میگذارد که تنها طبیعت میتواند خلق کند.
وقتی از پنجره به بیرون نگاه میکنی، همه چیز پوشیده از سفیدی خالص است. سقفهای خانهها، درختان بیبرگ، و حتی حصارهای قدیمی، زیر لایهای از برف سنگین آرام گرفتهاند. صدای خشخش پای کسانی که زودتر از بقیه برای بردن نان یا شیر از خانه بیرون آمدهاند، گاه و بیگاه سکوت صبحگاهی را میشکند. این صدا خودش بخشی از آرامش روزهای برفی روستا است.
بیرون از خانه، هوا به قدری سرد است که نفسها در هوا یخ می زنند. لباسی گرم و چند لایه میپوشم و همراه خانواده به حیاط میرویم تا راه باریکی به سمت انبار باز کنیم. هر بیل که به برف میزنیم، صدای نرم و ملایمی ایجاد میکند که گوشنواز است. خورشید حالا کمی بالاتر آمده و با انعکاس نورش بر روی برف، همه چیز را روشنتر و زندهتر کرده است.
بچههای روستا با شور و نشاط در حال ساختن آدم برفی هستند. گلوله های برف از دست کوچکشان میلغزد، اما صدای خندههایشان نشان میدهد که سرما را حس نمیکنند. مادرم مرا صدا میزند تا برای صبحانه به داخل برویم. صبحانه ساده اما دلچسب، شامل چای داغ و نان تازه، در کنار بخاری داغ به یک لذت واقعی تبدیل میشود.
آن صبح زمستانی نه تنها سرد بود، بلکه پر از لحظاتی ساده و دوستداشتنی بود که خاطرهاش برای همیشه در ذهنم خواهد ماند.
انشا در مورد یک صبح سرد و برفی زمستان (2)
صبحی زمستانی در شهر حال و هوای متفاوتی دارد. ساعت هنوز به شش نرسیده، اما صدای شلوغی خیابانها به گوش میرسد. برف شب گذشته تمام شهر را پوشانده و همه جا به رنگ سفید درآمده است. نور چراغهای خیابان در تاریکی صبحگاهی از میان برفها میدرخشد و منظرهای جادویی به شهر داده است.
از پشت پنجره به کوچه نگاه میکنم. رفتوآمدهای اولیه شروع شده و آدمها با شتاب، شالگردنهایشان را محکمتر میکنند و بخار نفسهایشان در هوا شکل میگیرد. صدای خفیف خودروهایی که از روی برف رد میشوند با زنگ جادویی صبحگاهی آمیخته شده است.
وقتی پا به خیابان میگذارم، سرمای هوا صورتم را سرخ میکند. ماشینها به آرامی در حرکتاند و هر چند دقیقه یک بار، صدای خراش تیغه برفپاککن روی شیشه به گوش میرسد. برف هنوز به طور کامل از خیابانها پاک نشده و پیادهروها لغزندهاند. بچههایی که به مدرسه میروند، با کولههایشان در برف بازی میکنند و هر از گاهی گلولهای برفی به هوا پرتاب میشود.
مغازهدارها مشغول پاک کردن برف جلوی مغازههایشان هستند. بعضیها با بیل و برخی دیگر با جارویی بزرگ برف را کنار میزنند. قهوهفروشی کوچک سر کوچه بخار داغی از شیشههای مهگرفتهاش بیرون میدهد و بوی خوش قهوه در هوا پیچیده است.
روز تازهای آغاز شده و برف، شهر را در یک حالت آرامشبخش و رؤیایی فرو برده است. حتی ترافیک صبحگاهی هم زیر این برف زیباتر به نظر میرسد. شاید روزهای برفی برای برخی سخت باشد، اما این صبح زمستانی، زیبایی خاصی به زندگی روزمره اضافه کرده است.
انشا در مورد یک صبح سرد و برفی زمستان (2)
صبح در جنگل برفی، چیزی است که به ندرت میتوان وصفش کرد. سکوتی عمیق همه جا را فرا گرفته و تنها صدای خشخش برف زیر پایم به گوش میرسد. درختان سر به فلک کشیده، پوشیده از برف، همچون نگهبانان عظیمالجثهای به نظر میرسند که جنگل را در آغوش گرفتهاند.
هوا به قدری سرد است که انگشتانم حتی زیر دستکشها هم یخ زدهاند. نفسهایم در هوا به شکل ابری کوچک ظاهر میشوند و از لای شالگردنم بیرون میزنند. خورشید به آرامی از پشت کوهها بالا میآید و نور طلاییاش را روی سطح برف میپاشد. این نور زرد و گرم در تضاد با سفیدی برف، ترکیب زیبایی ایجاد کرده است.
در میان این سکوت، صدای پرندگان که به دنبال دانههای غذا از زیر برف هستند، به گوش میرسد. ناگهان صدای خشخش دیگری میشنوم. شاید ردپای یک خرگوش باشد که با عجله از میان برفها رد شده و تنها ردپاهای کوچک و باریکی از خود به جا گذاشته است. کمی دورتر، یک رود کوچک یخزده دیده میشود که سطح شفافش، بازتابی از درختان اطراف را نشان میدهد.
هوای سرد، گونههایم را سرخ کرده و حس تازگی خاصی به وجودم میبخشد. حس میکنم به بخشی از طبیعت تبدیل شدهام؛ جزئی کوچک از این عظمت برفی و ساکت. زیبایی صبح در جنگل برفی چیزی است که نه تنها با چشم، بلکه با تمام وجود حس میشود. این صبح سرد و زمستانی در جنگل به من یادآوری میکند که حتی در سردترین لحظات، طبیعت میتواند زیباترین تصاویر را خلق کند.
انشا در مورد یک صبح سرد و برفی زمستان با مقدمه و نتیجه گیری ( 4)
مقدمه
زمستان همیشه فصلی است که با خود داستانهای زیبایی میآورد. از بارش آرام برف تا سکوت دلنشینی که همه جا را فرا میگیرد، زمستان برای هر کسی یک معنای خاص دارد. اما صبحهای سرد و برفی این فصل، شاید زیباترین جلوه زمستان باشند. این صبحها با سرمای سوزناک و زیبایی وصفنشدنی، ترکیبی از سختی و لذت را به همراه دارند.
بدنه
صبح سرد و برفی آغاز شد. وقتی چشم باز کردم، هوا هنوز تاریک بود و تنها نور ضعیف چراغ خیابان از میان پردههای اتاقم عبور میکرد. حس میکردم که روز متفاوتی در پیش است. وقتی پرده را کنار زدم، منظرهای رؤیایی دیدم. تمام کوچه با لایهای ضخیم از برف سفید پوشیده شده بود. سقف خانهها، درختان بیبرگ، و حتی ماشینهای پارکشده در خیابان، همه زیر پتویی از برف آرام گرفته بودند.
سرما تا مغز استخوان نفوذ میکرد، اما این زیبایی قابل چشمپوشی نبود. لباس گرم پوشیدم و از خانه بیرون رفتم. نفسهایم در هوا به صورت بخار سفید ظاهر میشد و صدای خشخش برف زیر قدمهایم موسیقی دلنشینی ایجاد میکرد. آسمان هنوز خاکستری بود و خورشید انگار پشت ابرهای ضخیم منتظر فرصتی برای تابیدن بود.
بچهها در کوچه مشغول ساختن آدم برفی بودند. خندههایشان، گرما و انرژی خاصی به این صبح سرد میبخشید. یکی از بچهها گلولهای از برف برداشت و با خندهای شیطنتآمیز به سمت دوستش پرتاب کرد. این شور و نشاط، حتی برای رهگذران هم جذاب بود و باعث میشد برای لحظهای سرمای هوا را فراموش کنند.
وقتی به خانه برگشتم، بوی چای داغ و نان تازه فضای خانه را پر کرده بود. نشستن کنار بخاری و نگاه کردن به منظره برفی از پشت پنجره، آرامشی وصفنشدنی به همراه داشت. این لحظهها، هرچند ساده، اما پر از لذت و آرامش بودند.
نتیجه گیری
صبحهای سرد و برفی زمستان، با وجود سرمای سوزناک، زیبایی خاصی دارند که هیچ فصلی دیگر نمیتواند مشابه آن را به نمایش بگذارد. این صبحها فرصتی هستند برای دیدن شکوه طبیعت و تجربه لحظاتی که تا سالها در ذهن باقی میمانند. هرچند سرما گاهی آزاردهنده است، اما زیبایی برف و آرامش این صبحها، ارزشی فراتر از سختیهایش دارد. زمستان نشان میدهد که حتی در سردترین روزها، میتوان لحظههایی گرم و دلنشین یافت.
مطالب بیشتر :