انشا در مورد اولین روز مدرسه + 7 انشا کوتاه و بلند با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری

انشا در مورد اولین روز مدرسه: در این مطلب از تاپ ناپ مجموعه ای کامل و بی نظیر از انشاهای جذاب و متنوع با موضوع (اولین روز مدرسه) به زبان کودکانه را مطالعه خواهید کرد. هر یک از این موضوعات برای دانش آموزان پایه سوم، چهارم، پنجم و ششم ابتدایی مناسب می باشند.هدف از گردآوری انشا با موضوع “اولین روز مدرسه” ایجاد اشتیاق و انگیزه در دانش آموزان برای آغاز سال تحصیلی می باشد.
🧮✂️📏📐🧪🔬🔭🎨🎒🗒️
آنچه در این مطلب خواهید دید
- انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه سوم
- انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه سوم
- انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه چهارم
- انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه پنجم ابتدایی
- انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه پنجم
- انشا در مورد اولین روز مدرسه من برای پایه ششم
- انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه ششم
انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه سوم
مقدمه
مدرسه را دوست دارم چون خاطرات شیرین من از آن شروع شده است. دوستان خوبم را از مدرسه پیدا کرده ام. روزهایی که در مدرسه گذرانده ام همیشه به یادم مانده است. هر وقت مهر می آید و دوباره به مدرسه برمی گردم حس تازه ای پیدا می کنم. دلم می خواهد کیف و کتابم را بردارم و به صف صبحگاه بروم. می خواهم با امید تازه وارد کلاس شوم. این روز برای من پر از شادی است.
بدنه
صبح دست گرم مادرم را روی پیشانی حس کردم. برایم لقمه نان آماده کرد. مرا از زیر قرآن رد کرد و برایم دعا خواند. کیف و دفتر نو را روی دوشم گذاشتم و راه افتادم. در مسیر بچه هایی را دیدم که کیف و کفش نو داشتند و خوشحال بودند. به مدرسه که رسیدم گل های آفتابگردان کنار در بود. هر دانش آموز با شاخه گل وارد می شد. از بلندگو صدای همشاگردی سلام پخش شد.
قلبم تند می زد. حس کردم روزهای خوب شروع شده است. به حیاط رفتم و کنار دوستانم در صف ایستادم. خانم معلم با لبخند آمد و ما را به کلاس برد. روی نیمکت دوم کنار پنجره نشستم. نور خورشید روی دفترم افتاده بود. حس کردم امسال پر از دوستی و یادگیری خواهد بود.
نتیجه گیری
مدرسه خانه دوم ما است. باید در مدرسه احساس شادی داشته باشیم و آینده را بسازیم. روزی که مدرسه باز شد خورشید را دیدم که بالای دیوار مدرسه بود. مدرسه باید شاد باشد تا ما از آن لذت ببریم.
🧮✂️📏📐🧪🔬🔭🎨🎒🗒️
انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه سوم
من سارا هستم و می خواهم خاطره اولین روز مدرسه ام را برایتان تعریف کنم.
مقدمه
شب قبل از باز شدن مدرسه، از خوشحالی نمی توانستم بخوابم. در ذهنم حیاط مدرسه را تصور می کردم که پر از بچه های شاد است و همه با هم بازی می کنند. منتظر بودم زودتر صبح شود تا داستان اولین روز کلاس سومم را آغاز کنم.
بدنه
صبح زود مامان آرام گفت: «سارا جان، بیدار شو، امروز روز مهمی است.» از تخت پایین پریدم. لباس فرم قهوه ای و پیراهن سفیدم اتو شده و آماده بود. آن ها را پوشیدم و کفش های براقم را پا کردم. کیف صورتی ام که عمویم سال قبل هدیه داده بود پر از مداد رنگی، دفتر خط دار و دفتر نقاشی بود. مامان هم برایم یک بطری آب و یک کیک گذاشت.
وقتی به مدرسه رسیدیم گروه های زیادی از بچه ها در حیاط بودند. بعضی با صدای بلند حرف می زدند و بعضی آرام گوشه ای ایستاده بودند. کمی خجالت کشیدم و پشت مامان پنهان شدم.
یک دختر با موهای بافته و روبان قرمز جلو آمد و گفت: «سلام، تو کلاس سومی هستی؟» گفتم: «بله.» گفت: «من نازنین هستم.» همان لحظه حس کردم دوستی تازه پیدا کرده ام.
خانم معلم جوانی با عینک باریک وارد کلاس شد. با لبخند گفت: «سلام به همه، خوش آمدید.» بعد گفت هرکس نام و علاقه اش را بگوید. نوبت من که رسید، گفتم: «من سارا هستم و عاشق نقاشی ام.» بعضی از بچه ها گفتند: «من هم.» این باعث شد بیشتر احساس راحتی کنم.
زنگ تفریح با نازنین کنار نیمکت نشستیم. کیکم را نصف کردم و به او دادم. او گفت عروسکی به نام نرگس دارد. من هم گفتم تابستان به شمال سفر کرده ام و دریا را دیده ام. نسیم خنک می وزید و صدای زنگ مدرسه شنیده می شد.
وقتی به کلاس برگشتیم خانم معلم روی تخته جدول ساده ای کشید و گفت: «این ریاضی است.» اول کمی ترسیدم، اما وقتی توضیح داد فهمیدم شبیه بازی است. گفت: «هیچ درسی ترس ندارد وقتی با دقت گوش بدهی.»
در زنگ آخر داستانی درباره یک درخت و پرنده کوچک تعریف کرد و گفت ما مثل پرنده ایم که درخت مدرسه را زیبا می کنیم.
نتیجه گیری
وقتی مدرسه تمام شد، با خوشحالی دست مامان را گرفتم و گفتم: «مامان، خیلی خوش گذشت.» آن شب کیفم را برای فردا دوباره مرتب کردم. حس می کردم کتاب تازه ای را شروع کرده ام که صفحه اولش پر از خنده، دوستی و رنگ های قشنگ است.
انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه چهارم
سلام من محمد هستم و امسال رفتم کلاس چهارم. امروز می خواهم برایتان تعریف کنم که اولین روز این سال در مدرسه چطور گذشت.
مقدمه
تعطیلات تابستان همیشه برایم پر از بازی و روزهای گرم بود. بیشتر وقت ها در کوچه فوتبال بازی می کردم یا به خانه پسرخاله ام می رفتم. اما همین که شهریور رو به پایان می رفت، بیشتر به روز اول مهر فکر می کردم. هیجان شروع مدرسه و دیدن دوباره دوستانم مثل یک موج قشنگ در دلم بود.
بدنه
شب قبل از مدرسه، کیفم را روی میز گذاشتم و کتاب ها و دفترها را مرتب چیدم. مدادهایم را تراشیدم، خط کش و پاک کن را در جامدادی گذاشتم. فکر می کردم همه چیز باید از روز اول مرتب باشد.
صبح زود مامان با صدای آرام بیدارم کرد. هوا کمی خنک بود و نور ملایم خورشید روی دیوار افتاده بود. لباس مدرسه ام را پوشیدم: پیراهن چهارخانه، شلوار سرمه ای و کفش های ورزشی سیاه. صبحانه خوردم. مامان یک لقمه پنیر برایم گذاشت و یک سیب هم در کیفم گذاشت تا میان وعده ام باشد.
وقتی به مدرسه رسیدیم، حیاط پر از هیاهو و سروصدا بود. صدای خنده و حرف زدن همه جا را پر کرده بود. بعضی بچه ها برایم آشنا بودند و بعضی را نمی شناختم. ناگهان علی را دیدم. هر دو دویدیم و با شور دست های مان را به هم زدیم. او گفت تابستان دلتنگم بوده و من هم همان را گفتم.
زنگ آغاز مدرسه با پخش سرود «ای ایران» شروع شد. همه در صف ایستادیم. مدیر با لبخند خوش آمد گفت و از سال جدید صحبت کرد. بعد معلم مان، آقای رضایی، آمد و گفت: «امسال با هم یک سال خوب خواهیم داشت.»
به کلاس رفتیم. من کنار علی نشستم. دیوار کلاس با پوسترهای رنگی پر شده بود: جدول ضرب، نقشه ایران و تصویر پرچم کشور. بوی گچ تازه از تخته می آمد و باد ملایمی از پنجره های باز وارد می شد.
آقای رضایی گفت امروز درس نمی دهیم و فقط با هم آشنا می شویم. هر کس اسمش و یک کار مهمی که در تابستان کرده بود را گفت. نوبت من که شد گفتم شنا یاد گرفته ام. بعضی بچه ها گفتند سفر رفته اند و بعضی هم تعطیلاتشان را در خانه گذرانده اند.
زنگ تفریح رسید. روی نیمکت کنار حیاط نشستیم. لقمه ام را نصف کردم و به علی دادم. او هم شکلاتش را با من تقسیم کرد. چند تا از بچه ها به ما پیوستند و درباره بازی فوتبال حرف زدند. همان جا حس کردم که امسال گروه خوبی خواهیم داشت و قرار است لحظه های شاد زیادی کنار هم بسازیم.
نتیجه گیری
وقتی مدرسه تمام شد و به خانه برگشتم، قلبم از شادی گرم بود. روز اول مهر ساده بود، اما برای من شروع یک داستان تازه پر از دوستی و یادگیری شد. امسال را با امید شروع کردم و می دانم پر از خاطره های زیبا خواهد بود.
🧮✂️📏📐🧪🔬🔭🎨🎒🗒️
انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه پنجم ابتدایی
اسم من زهراست. امروز می خواهم از اولین روز مدرسه ام در پایه پنجم برایتان بگویم.
مقدمه
شب قبل از شروع مدرسه خیلی هیجان داشتم. مامان لباس و روسری مدرسه ام را اتو کرده بود و کفش هایم را تمیز گذاشته بود. زود خوابیدم ولی چند بار بیدار شدم و به فردا فکر کردم. منتظر بودم تا روز بزرگ مدرسه برسد.
بدنه
صبح که بیدار شدم هوا کمی خنک بود. از پنجره دیدم چند برگ زرد روی زمین افتاده و فهمیدم پاییز آمده است. مامان برایم لقمه نان و پنیر آماده کرد و در کیفم گذاشت. یک بطری کوچک آب هم داشتم. وقتی به مدرسه رسیدیم بچه ها در حیاط بودند.
پرچم ایران وسط حیاط بود و آهنگ سرود پخش می شد. همه با هم خواندیم و من حس کردم جزئی از یک گروه بزرگ هستم. رفتم کنار فاطمه دوستم از سال های قبل. او تابستان را در روستا گذرانده بود و گفت که به مادربزرگش در چیدن سیب کمک کرده. با شنیدن حرف هایش دوست داشتم روزی من هم به روستا بروم.
زنگ که خورد خانم موسوی معلم جدیدمان آمد. لبخند زد و گفت که امیدوار است امسال برایمان سال خوبی باشد. کمی درباره درس های امسال گفت و اینکه باید مسئولیت بیشتری داشته باشیم. در کلاس من و فاطمه کنار هم نشستیم. دیوارها پر از کاردستی های رنگی و جمله های آموزشی بود. خانم موسوی اسم همه را می پرسید.
وقتی نوبت من شد گفتم زهرا هستم و نقاشی را دوست دارم. زنگ تفریح با فاطمه در حیاط قدم زدیم. برگ های خشک زیر پایمان صدا می کرد. با دوستانی از کلاس های دیگر هم حرف زدیم و تصمیم گرفتیم امسال بیشتر با هم درس بخوانیم.
نتیجه گیری
وقتی مدرسه تمام شد در راه خانه به مامان گفتم روز خوبی داشتم و معلممان را دوست دارم. امیدوارم امسال را با شادی و تلاش زیاد بگذرانم و خاطرات خوبی بسازم.
🧮✂️📏📐🧪🔬🔭🎨🎒🗒️
انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه پنجم
اسم من امیرحسین است. امسال کلاس پنجم را شروع کردم و می خواهم برایتان بگویم که روز اول مدرسه برایم چطور گذشت.
مقدمه
وقتی تعطیلات تابستان تمام شد حس کردم وقت خداحافظی با بازی های طولانی در کوچه و خوابیدن تا ظهر رسیده است. چند روز مانده به اول مهر مامان کتاب ها و لباس مدرسه ام را آماده کرد. شب آخر شهریور همه چیز را روی میز چیدیم. دفترها نو و براق بودند و بوی خاصی داشتند. مدادهایم تازه تراش خورده بودند و برای شروع مدرسه آماده بودم.
بدنه
صبح روز اول مهر زود بیدار شدم. هوا کمی خنک بود و وقتی پنجره را باز کردم نسیم صبحگاهی با بوی خاک و برگ های پاییزی وارد شد. لباس فرم سبز و شلوار مشکی ام را پوشیدم و کفش های نویم را پا کردم. مامان لقمه نان و پنیر و یک سیب قرمز داخل کیفم گذاشت.
وقتی به مدرسه رسیدم حیاط شلوغ بود. بچه های سال قبل همدیگر را بغل می کردند و بعضی از بچه های جدید کمی گوشه گیر بودند. تا چشمم به مهدی افتاد دویدم سمتش و او با خوشحالی گفت امیرحسین بالاخره تابستون تموم شد. با هم خندیدیم.
مدیر مدرسه با میکروفون به همه خوش آمد گفت و سرود ملی پخش شد. بعد معلممان آقای حسینی آمد و گفت امسال با هم یک سال پر تلاش خواهیم داشت. حرفش ساده بود اما جدی به نظر می رسید.
داخل کلاس من و مهدی کنار هم نشستیم. میزها تمیز و تخته سیاه برق می زد. دیوارها پر از نقشه ها جدول ضرب و پوسترهای علمی بود. آقای حسینی گفت امروز برنامه خاصی نداریم و بیشتر آشنا می شویم. نوبت معرفی که شد گفتم فوتبال بازی کرده ام و همراه خانواده یک بار به مشهد رفته ایم. چند نفر هم گفتند اهل کتاب خواندن هستند که برایم جالب بود.
زنگ تفریح با مهدی و دو بچه دیگر به گوشه حیاط رفتیم. لقمه ام را خوردم و درباره تیم های فوتبال حرف زدیم. کمی هم تنیس روی میز بازی کردیم. بعد از زنگ آقای حسینی توضیح داد که امسال درس ها سخت تر می شود و باید منظم باشیم. او برنامه هفتگی را خواند و همه گوش دادیم.
نتیجه گیری
وقتی زنگ آخر خورد حس کردم این سال پر از چالش های خوب و تجربه های تازه خواهد بود. در راه خانه همه چیز را برای مامان تعریف کردم و او با لبخند گوش داد. من هم با امید زیادی منتظر روزهای بعدی شدم.
🧮✂️📏📐🧪🔬🔭🎨🎒🗒️
انشا در مورد اولین روز مدرسه من برای پایه ششم
مقدمه
امسال وارد کلاس ششم شدم و حس کردم بزرگ تر شده ام. مامان لباس هایم را شست و کیفم را مرتب کردم. شب آخر شهریور زود خوابیدم اما چند بار بیدار شدم و به فردا فکر کردم.
بدنه
صبح زود بیدار شدم. هوا خنک بود و بوی نان تازه می آمد. لباس فرم آبی ام را پوشیدم و کفش هایم را پا کردم. در مدرسه حیاط شلوغ بود. علیرضا دوستم گفت تابستان به شمال رفته است. با سرود ملی شروع کردیم و مدیر درباره اهمیت کلاس ششم حرف زد.
معلم جدیدمان آقای کریمی ما را به کلاس برد. میزها تمیز و روی میز او یک گلدان شمعدانی بود. بچه ها یکی یکی خودشان را معرفی کردند. زنگ تفریح با علیرضا و چند نفر در حیاط نشستیم. بعد هم برنامه هفتگی را گفتند.
نتیجه گیری
آن روز فهمیدم شروع سال جدید یعنی شروع تجربه های تازه. با امید به خانه برگشتم و منتظر روزهای بعدی شدم.
🧮✂️📏📐🧪🔬🔭🎨🎒🗒️
انشا درباره اولین روز مدرسه من برای پایه ششم
مقدمه
امسال کلاس ششم را شروع کردم. همه می گویند سخت تر است و باید بیشتر تلاش کنم.
بدنه
چند روز قبل از اول مهر مامان کیفم را شست و کتاب ها و دفترها را مرتب کردیم. جلد بعضی دفترها آبی بود و بعضی سبز. من جلدهای آبی را بیشتر دوست دارم. مدادها را تراشیدم و جامدادی را مرتب کردم. صبح روز اول هوا ابری بود و بوی پاییز حس می شد.
لباس مدرسه را پوشیدم و احساس کردم بزرگ تر شده ام. مامان لقمه نان و پنیر و خیار و یک خرما گذاشت توی کیفم. در حیاط مدرسه بچه ها همدیگر را صدا می زدند. بعضی ها کیف یا کفش جدید داشتند. پیش آرین رفتم. او گفت معلممان آقای بهرامی است و خیلی جدی است. پرچم را بالا بردند و سرود پخش شد. مدیر خوش آمد گفت.
آقای بهرامی قد بلند بود و عینک داشت. گفت باید با هم تلاش کنیم. من و آرین کنار هم نشستیم. روی دیوار پوستر نقاشی های سال قبل بود و پنجره باز بود و صدای گنجشک ها می آمد. هر کس اسمش را گفت و از علاقه هایش حرف زد. زنگ تفریح با آرین و دو نفر دیگر لقمه ام را خوردم و درباره فوتبال حرف زدیم.
نتیجه گیری
آن روز فهمیدم کلاس ششم مثل مرحله جدیدی است. با امید به خانه رفتم و ماجرای روز اول را برای مامان تعریف کردم.
آنچه در این مطلب مطالعه خواهید کرد:
انشا در مورد خاک با ارزش کلاس پنجم
انشا در مورد دریا کلاس پنجم + انشاهای کودکانه، زیبا و ساده برای همه پایهها