5 انشا درباره سرگذشت یک رود از زبان خودش
انشا دوم درباره سرگذشت یک رود از زبان خودش
در آغاز، جویباری بودم آرام و زلال که در میان سنگها و گلها میخزیدم. با هر پیچ و خمی که میخوردم، با طبیعت آشتی میکردم و از زیباییهای آن لذت میبردم. در مسیرم، پرندگان آواز میخواندند، درختان سایهام میشدند و گلها عطر دلانگیزشان را به من هدیه میدادند.
اما این آرامش دیری نپایید. کمکم جویبار کوچک من به رودخانهای پرآب و خروشان تبدیل شد. در این مسیر، سنگهای بزرگ و کوچک را از جا کندم، خاکها را شستم و راهی برای خودم باز کردم. گاهی اوقات، طوفانهای مهیب بر من میتاختند و مرا به آشوب میکشاندند، اما من تسلیم نمیشدم. با قدرت و ارادهای که داشتم، بر همه موانع غلبه میکردم.
در طول مسیر، شاهد فراز و نشیبهای بسیاری بودم. گاهی اوقات، در دل جنگلهای انبوه جریان مییافتم و به حیوانات و گیاهان آب میرساندم. گاهی اوقات، از میان روستاها و شهرها عبور میکردم و به مردم زندگی میبخشیدم. اما متأسفانه، در برخی از جاها، با بیمهری انسانها روبرو شدم. زبالههایشان را در من میریختند، فاضلاب کارخانهها را به من میریختند و مرا آلوده میکردند. این همه بیمهری، قلب مرا به درد میآورد.
با وجود همه این مشکلات، من همچنان به راه خود ادامه دادم. زیرا میدانستم که ماموریتی بزرگ بر دوش دارم. من باید به دریا میرسیدم و به آغوش او برمیگشتم. در نهایت، پس از طی کردن مسافتی طولانی، به دریا رسیدم. در آن لحظه، احساس آرامش و آزادی بینظیری کردم.
اما متأسفانه، دریا نیز مانند من آلوده شده بود. نفتکشها، زبالهها و فاضلابها، زیبایی آن را از بین برده بودند. من که خود آلوده شده بودم، نمیتوانستم به دریا کمک کنم. با ناراحتی، به عمق دریا فرو رفتم و در آنجا آرام گرفتم.
من، رودخانهای هستم که قصه دارد. قصهای پر از فراز و نشیب، زیبایی و زشتی. قصهای که نشان میدهد طبیعت چقدر آسیبپذیر است و ما انسانها چقدر میتوانیم به آن ظلم کنیم. امیدوارم روزی برسد که انسانها به ارزش آب پی ببرند و از آن محافظت کنند.
انشا سوم درباره سرگذشت یک رود با مقدمه بدنه و نتیجه
مقدمه:
تصور کن یک رودخانه باشی. از دل کوهها سرچشمه میگیری و راه طولانی را تا دریا طی میکنی. در این مسیر، چه اتفاقاتی برایت میافتد؟ چه چیزهایی میبینی؟ چه صداهایی میشنوی؟ چه احساساتی داری؟
بدنه انشا:
من یک رودخانه هستم. از دل کوههای بلند و پوشیده از برف سرچشمه میگیرم. آبم زلال و گواراست و با شوق و هیجان به پایین سرازیر میشوم. در مسیرم، سنگها و صخرهها را از جا میکنم و درههای زیبایی را شکل میدهم. جنگلهای انبوه کنارم سایهافکن شدهاند و پرندگان با آوازشان مرا همراهی میکنند.
در فصل بهار، با بارش باران، پرآبتر میشوم و طراوت و زندگی را به همه میبخشم. کشاورزان از آبم برای آبیاری زمینهایشان استفاده میکنند و کودکان در کنارم بازی میکنند. اما در تابستان، آبم کم میشود و گاهی خشک میشوم. در پاییز، برگهای درختان در آبم میافتند و رنگارنگش میکنند. و در زمستان، سرمای هوا مرا میبندد و به خواب زمستانی فرو میروم.
در طول مسیرم، شاهد اتفاقات زیادی بودهام. گاهی اوقات، مردم زبالههایشان را در من میاندازند و آبم را آلوده میکنند. گاهی هم سیل میآید و همه چیز را با خود میبرد. اما من همیشه امیدوارم و به راه خود ادامه میدهم.
نتیجه گیری:
من یک رودخانه هستم و زندگی من، زندگی طبیعت است. من به همه موجودات زنده آب میدهم و به آنها زندگی میبخشم. اما متأسفانه، انسانها با کارهایشان به من آسیب میرسانند. من از همه میخواهم که به طبیعت احترام بگذارند و از آن محافظت کنند.
انشا چهارم سرگذشت یک رود از زبان خودش
سلام، من یک رودخانه هستم؛ همانی که از دل کوهها و دشتها میگذرد و شاید شما از دور صدای آرامبخشم را شنیدهاید. داستان من، قصهای طولانی از ریزشها و رویشهاست؛ داستان قطرهای که از بلندای کوه آغاز شد و به گستره دریاها رسید. حالا بیایید با هم، سفر زندگیام را مرور کنیم.
تولد من در دل کوه ها
من از جایی دور در دل کوههای بلند متولد شدم. روزی، قطرهای کوچک درون برف و یخ به جریان افتاد و کمکم به من تبدیل شد. در ابتدا صدایم آرام و زمزمهوار بود؛ قطرهها کنار هم جمع میشدند و با هم شروع به حرکت میکردیم. اینجا در قلب کوهها، با شور و شوق کودکی میغلتیدم و هر مانعی را پشت سر میگذاشتم.
دوران کودکی و بازی در دل کوهستان
روزهای اول زندگیام با شادی و سرعت در دل کوهها میگذشت. از روی سنگها میجهیدم و به سرعت به پایین میغلتیدم. آن زمان جریانم زلال و خالص بود و زندگی سادهای داشتم. پرندگان کوهستان از کنار من میپریدند، باد میوزید و من با آن همراهی میکردم. احساس میکردم هیچچیزی جلودار من نیست.
رسیدن به دشتها؛ گسترش و رشد من
با عبور از کوهستان، وارد دشتهای پهناور شدم. دیگر جریانم آرامتر شد و مسیرم گسترش یافت. اینجا به آرامش خاصی دست پیدا کردم؛ گیاهان و درختان در کنارم رشد میکردند و مردم از آب من بهره میبردند. در دشتها بود که زندگی بیشتری را لمس کردم؛ حیوانات و انسانها در کنارم زندگی میکردند و همه از حضورم لذت میبردند.
ورود به شهر و تغییرات ناخواسته
به مرور وارد شهر شدم؛ جایی که ابتدا برایم جدید و جذاب بود. اما با گذشت زمان، متوجه شدم که آلودگیهای شهری مرا تغییر میدهند. زبالهها و فاضلابهایی که در من ریخته میشدند، شفافیت و طراوت من را از بین بردند. دیگر مثل گذشته زلال و پاک نبودم؛ بلکه حالا به خاطر آلودگیها کدر و آلوده شده بودم. این بخش از سفرم برایم سخت و ناراحتکننده بود.
مبارزه با آلودگیها و مشکلات
شهر، برای من جایی پر از چالشهای جدید بود. هرچند عبور از میان زبالهها و فاضلابها سخت بود، اما همچنان در دل خودم امیدی به زلالی داشتم. به راهم ادامه دادم، زیرا میدانستم که مقصد من دریا است و باید به آن برسم. با هر سختی که پیش رویم قرار میگرفت، نیروی تازهای در خود احساس میکردم.
پیوستن به دیگر رودها و ادامه مسیر
در ادامه مسیرم با رودهای دیگر هم ملاقات کردم. هر کدام از آنها داستانی متفاوت داشتند؛ بعضی زلال و برخی هم مثل من کدر و آلوده بودند. اما وقتی با هم ترکیب شدیم، احساس کردم که نیروی تازهای داریم. همراهی با رودهای دیگر، مرا امیدوارتر کرد و باعث شد که به راه خودم با انگیزه بیشتری ادامه دهم.
رسیدن به دریا؛ نقطه آرامش و ابدیت
بالاخره، بعد از عبور از کوهها، دشتها، و شهرها، به دریا رسیدم. دریا، مقصد نهایی من و جایی بود که تمام رودها در آن یکی میشدند. اینجا دیگر از سختیهای مسیر خبری نبود؛ فقط آرامش و گستردگی. من اکنون بخشی از دریا شدهام؛ جایی که دیگر نیازی به جنگیدن نیست و همه چیز در آرامش کامل جریان دارد.
نتیجه گیری ؛ درس هایی از زندگی یک رود
زندگی من، شبیه به زندگی انسانهاست؛ پر از چالشها و موانع. از یک قطره کوچک به جریان بزرگتری رسیدم، از آلودگیها عبور کردم و نهایتاً به دریای آرامش رسیدم. در طول سفرم یاد گرفتم که هیچ مسیری بدون سختی نیست، اما با پشتکار و امید، میتوان به آرامش و هدف نهایی رسید.
انشا پنجم سرگذشت یک رود از زبان خود و مسئله آلودگی راه
من، رودخانهای بودم که روزی آبم زلال و گوارا بود. از دل کوههای سرسبز بیرون میجستم و با شوق تمام به سمت دشتها و روستاها میرفتم. در مسیرم، جنگلهای انبوه و چمنزارهای پهناور را سیراب میکردم. جانوران تشنه از آبم مینوشیدند و کودکان در کنارم بازی میکردند. اما افسوس که روزگار من دگرگون شد.
با رشد شهرها و روستاها، آلودگیها به رودخانهام راه یافتند. فاضلاب کارخانهها و خانهها، زبالههای صنعتی و خانگی، سموم کشاورزی و مواد شیمیایی مختلف، آب زلال مرا به لجنزاری بدبو تبدیل کردند. ماهیها یکی پس از دیگری میمردند و گیاهان آبزی از بین میرفتند. بوی بدی از من متصاعد میشد و دیگر کسی نمیتوانست به من نزدیک شود.
من شاهد بودم که چگونه انسانها با بیرحمی به طبیعت و به من خیانت کردند. آنها به جای اینکه از نعمت وجود من سپاسگزار باشند، مرا به زبالهدانی تبدیل کردند. من که روزی مایه حیات بودم، به نمادی از آلودگی و نابودی تبدیل شدم.
با گذشت زمان، آلودگیها به حدی رسید که زندگی در من غیرممکن شد. بسیاری از موجودات زندهای که به من وابسته بودند، از بین رفتند. زمینهای کشاورزی اطراف من شور شدند و محصولات کشاورزی کیفیت خود را از دست دادند. حتی هوا هم از بوی بد من آلوده شده بود.
من فریاد میزدم اما کسی صدایم را نمیشنید. من به انسانها هشدار میدادم که اگر به این روند ادامه دهند، خودشان نیز به زودی قربانی آلودگی خواهند شد. اما آنها همچنان به آلوده کردن من ادامه میدادند.
امیدوارم روزی انسانها به اشتباهات خود پی ببرند و برای نجات من و طبیعت تلاش کنند. من میخواهم دوباره زلال و گوارا شوم و به طبیعت حیات ببخشم. من میخواهم دوباره شاهد شادی و زندگی در اطرافم باشم.
اما تا آن روز، من همچنان به مبارزه با آلودگی ادامه خواهم داد. من به همه موجودات زنده یادآوری میکنم که طبیعت به ما تعلق ندارد، بلکه ما به طبیعت تعلق داریم.
لطفا به من کمک کنید تا دوباره به روزهای خوبم برگردم.
راهکارهایی برای نجات رودخانهها:
- کاهش تولید زباله و تفکیک زباله در مبدا
- جلوگیری از ورود فاضلاب کارخانهها و خانهها به رودخانهها
- استفاده از روشهای کشاورزی پایدار
- جلوگیری از ساخت و سازهای بیرویه در حاشیه رودخانهها
- افزایش آگاهی عمومی در مورد اهمیت حفاظت از محیط زیست
با هم میتوانیم دنیای بهتری برای خود و نسلهای آینده بسازیم.
مطالب بیشتر :
3 انشا در مورد خانه با مقدمه بدنه و نتیجه