3 انشا درباره درون یک فضاپیما که روی کره ماه فرود آمده ، صفحه 58 نگارش نهم
انشا اول
وقتی که فضاپیما با سرعتی حیرتانگیز وارد جو ماه شد و با صدای غرش خود در سکوت بیپایان فضا فرو نشست، حس عجیبی به من دست داد. همهچیز مانند یک رویا به نظر میرسید؛ یک رویا که بهتدریج واقعیت مییافت. ما، انسانها، برای اولین بار در تاریخ خود به ماه پا گذاشته بودیم، اما این بار نه از روی زمین، بلکه در درون یک فضاپیما که در کنار سطح صاف و خاکی ماه متوقف شده بود.
درون فضاپیما، همهچیز متفاوت بود. دیوارهای داخلی از فلز و شیشه ساخته شده بودند و در هر گوشهای ابزارهای پیشرفتهای وجود داشت که حتی در ذهنم هم نمیتوانستم آنها را تصور کنم. برخی از نمایشگرهای الکترونیکی به رنگ سبز درخشیدند و اعداد و اطلاعات مختلفی را نشان میدادند. احساس میکردم که در دنیای دیگری قرار گرفتهام، دنیایی که در آن هر چیزی بهطور دقیقی مهندسی شده است تا به بقای ما در این فضای بیکران کمک کند.
از پنجرههای شفاف فضاپیما، چشمانداز شگفتانگیزی از سطح ماه نمایان بود. سطحی صاف و خاکی با رنگی خاکی-نقرهای که گویی هیچوقت تغییر نکرده است. هیچگونه هوایی در ماه وجود ندارد، بنابراین سکوتی سنگین در فضا حاکم بود. در حالی که میتوانستم از داخل فضاپیما به دوردستها نگاه کنم، بینهایت سکوت و آرامش به من منتقل میشد. آنجا هیچ صدایی نمیشنیدم، جز صدای تنفس خودم و وزوز دستگاههای فضاپیما.
در کنار من، همکارانم مشغول به بررسی آخرین تنظیمات و آزمایشهای مربوط به فرود بودند. همه ما با دقت و تمرکز خاصی به این لحظه حساس مینگریستیم، زیرا این نخستین بار بود که پا بر ماه میگذاشتیم. اما در همان حال که مشغول بررسی بودیم، بلافاصله به یاد آوردم که ما تنها انسانیهایی هستیم که در این فضاپیما و بر روی ماه قرار داریم. همانطور که به اطراف نگاه میکردم، حس عمیق تنهایی به من دست داد، اما در عین حال این حسِ بینظیر بودن نیز به من امید و انگیزه میبخشید. ما در تاریخ بشری بهعنوان اولین کسانی که از کره زمین به اینجا رسیدند، جایگاهی خاص داشتیم.
اما همچنان که درون فضاپیما نشسته بودم و به سطح ماه نگاه میکردم، احساسات مختلفی در من تقویت میشد. از یک طرف به این فکر میکردم که چهطور انسانها توانستهاند این مسیر طولانی و پیچیده را طی کنند تا به ماه برسند. اما از طرف دیگر، به یاد میآوردم که این تنها شروع است. این اولین گام از سفرهای بیپایان بشر به فضا و دنیای ناشناخته بود. فضاپیما نه تنها وسیلهای برای حمل و نقل بود، بلکه نمادی از قدرت، اراده، و شجاعت انسانها در جهت پیشرفت و کشف ناشناختهها به شمار میرفت.
در حالی که فضاپیما بهآرامی به سطح ماه میچسبید، میتوانستم حس کنم که تمامی اعضای تیم در حال بررسی لحظه به لحظه وضعیت فضاپیما و وضعیت سطح ماه هستند. چند دقیقه بعد، همهچیز به آرامی متوقف شد و سکوت بیشتر شد. اکنون نوبت ما بود که با اولین قدمها بر سطح ماه، تاریخساز شویم.
از درون فضاپیما بیرون میروم و اولین قدم را بر سطح ماه میگذارم. احساس سبکی عجیبی دارم، انگار که در دنیای دیگری هستم، دنیای بدون جاذبه. هر قدمی که برمیدارم، حس میکنم که از زمین دورتر میشوم. نگاه میکنم، زمین در دوردستها مثل یک توپ آبی میدرخشد. بلافاصله به یاد میآورم که چقدر کوچکی در برابر عظمت جهان هستی احساس میکنم. و در همان لحظه، به این فکر میکنم که در آینده شاید انسانها به دیگر سیارات سفر کنند و رازهای بیپایان کائنات را کشف کنند.
فضاپیما در کنار من قرار دارد، محکم و مقاوم. در داخل آن، همه چیز بهدرستی تنظیم شده است و ما برای ادامه سفرهای بعدی آماده خواهیم بود. اما در این لحظه، من تنها یک نفر نیستم. من بخشی از یک تیم جهانی هستم که تاریخساز شدهاند، و این تجربه منحصر به فرد، همیشه در یاد من باقی خواهد ماند.
این بود دنیای درون فضاپیما در ماه؛ یک دنیای متفاوت که تنها برای کسانی که به قدرت و دانش انسان ایمان دارند، قابل دسترسی است. یک دنیای پر از سکوت، امید، شجاعت و کشفهای جدید.
انشا دوم
فضاپیما به آرامی وارد مدار ماه شد و زمین از پشت پنجره شیشهای به نقطهای کوچک و دوردست تبدیل شد. من و همکارانم درون فضاپیما نشسته بودیم و سکوت سنگینی همهجا را فرا گرفته بود. هیچچیز نمیشنیدم جز صدای نفس کشیدن خودم و صدای پچپچ دستگاههای الکترونیکی که بهطور مداوم اطلاعات را ثبت میکردند. همان لحظه، واقعیت بر من حاکم شد؛ ما بر روی کره ماه فرود آمده بودیم. این اولین بار در تاریخ بشر بود که انسانها توانسته بودند به این دنیای بیانتها و اسرارآمیز قدم بگذارند.
فضاپیما، با بدنه فلزی و نمایی شبیه به یک سفینه فضایی قدیمی، در حال فرود به سطح ماه بود. دیوارهای داخلی آن به رنگ نقرهای روشن بودند و چراغهای کمنور فضای داخل را روشن کرده بودند. همهچیز در فضاپیما بهطور دقیق طراحی شده بود تا حداکثر راحتی و ایمنی را برای ما فراهم کند. در گوشهای از کابین، نمایشگرهای دیجیتال اطلاعاتی مانند سرعت فضاپیما، موقعیت مکانی و وضعیت سیستمهای مختلف را به نمایش میگذاشتند. همه چیز دقیق و مرتب بود، اما در میان این همه تکنولوژی پیشرفته، من احساس میکردم که چیزی بسیار بیشتر از ماشینآلات اطرافم وجود دارد: ما در حال انجام کاری بودیم که سالها پیش حتی فکرش هم ممکن نبود.
فضاپیما کمی لرزید و به زمین نزدیکتر شد. وقتی به زمین ماه نزدیکتر شدیم، پنجرههای شیشهای در برابر نور شدید خورشید که بر سطح ماه تابیده بود، به شدت میدرخشیدند. هیچچیز در این منظره طبیعی نبود که به یادآورده باشم، جز سکوت کامل و فضای بیکرانی که هیچگاه تجربه نکرده بودم. هیچ صدایی نبود. نه وزش باد، نه هیچ جنبش دیگری. فقط سکوت. یک سکوتی که به دل آدمی میافتد و در آن غرق میشود.
بعد از چند دقیقه، فضاپیما به آرامی فرود آمد. در حالی که هواپیما متوقف میشد، حس عمیق از دستیابی به یک دستاورد تاریخی در قلب من رخنه میکرد. اینجا، بر سطح ماه، ما نهتنها پا در دنیای جدیدی گذاشته بودیم، بلکه گامی بزرگ برای بشر برداشته بودیم. این احساس حتی از هیجان کاوشهای فضایی هم عمیقتر بود. ما در یک لحظه، تاریخساز شده بودیم. بهعنوان اولین انسانها، پا بر ماه گذاشتیم. آینده بشریت بهطور کامل تغییر کرده بود.
فضاپیما بهطور کامل ثابت شد و دیگر هیچ حرکتی نداشت. من بهطور غیرارادی لبخند زدم. نمیتوانستم باور کنم که این لحظه، واقعی است. همه همکارانم در سکوت به صفحه نمایشها نگاه میکردند و به دقت وضعیت فضاپیما و سطح ماه را بررسی میکردند. سپس یکی از همکارانم، بهعنوان اولین فرد که قرار بود از فضاپیما خارج شود، کلاه خود را برداشت و گفت: «وقتشه.» او به سمت در فضاپیما رفت و با آرامش در را باز کرد.
در لحظهای که پا به سطح ماه گذاشتیم، احساس کردم که در دنیای جدیدی قدم گذاشتهام. سطح ماه مانند سطحی خشک و خاکی بود که هیچچیزی از آن نمیشد انتظار داشت. در اینجا هیچ گیاه یا موجود زندهای وجود نداشت. فقط خاک و سنگهایی که به دل ماه زده بودند. برخلاف زمین که پوشیده از درختان سبز و آبی پر از ابر بود، ماه به نظر میرسید که هیچگاه تغییر نکرده باشد. هیچچیز در آنجا حرکت نمیکرد.
لحظاتی بعد، من هم قدمهای خود را به آرامی از فضاپیما بیرون گذاشتم و به زمین ماه نگاه کردم. اولین چیزی که متوجه شدم، شگفتی از زیبایی بینظیر زمین بود که از دور همچون یک توپ آبی در آسمان تاریک درخشید. زمین از این فاصله، به چیزی کوچک و دور از دسترس تبدیل شده بود. این همان خانهای بود که ما از آنجا آمده بودیم و حالا به اینجا رسیده بودیم.
من همچنان در حال بررسی محیط اطرافم بودم. در این لحظه، حس تنهایی عجیب و خاصی به من دست داد. احساس کردم که برای اولین بار در زندگیام واقعا از تمام آنچه که تا به حال به آن عادت کرده بودم، فاصله گرفتهام. ماه، مثل یک جزیره بیپایان در فضا بود که هیچ ارتباطی با دنیای من نداشت. اما در عین حال، برای من یک دنیا بود. دنیای جدیدی که برای انسانها و برای علم و فناوری اهمیت داشت.
اما چیزی که مرا بیشتر از همه تحت تاثیر قرار داد، این بود که ما بهعنوان بشر، هیچگاه در برابر محدودیتها نمیایستیم. ما به سمت رویاهای خود پیش میرویم، حتی اگر این رویاها به دنیای ناشناختهای مانند ماه منتهی شوند. انسانها به این مکانها آمدهاند تا کشف کنند، بیاموزند و دنیا را برای نسلهای آینده بهتر بسازند. در آن لحظه، در دل سکوت ماه، من به آینده بشریت و سفرهای بیپایان آن در فضا فکر میکردم.
و من در دل خود ایمان داشتم که این اولین گام است، اولین گام از سفرهایی که بشریت در آینده به سیارات دیگر خواهد داشت. اینجا، در این لحظه، ما به آیندهای پیشرفته و شگفتانگیز چشم دوختهایم.
انشا سوم
از وقتی که فضاپیما به فضای بیپایان رسید و به سمت ماه حرکت کرد، قلبم به شدت تند میزد. میدانستم که در حال تجربه چیزی بینظیر هستم. در کنار من، همکارانم هرکدام به وظایف خود مشغول بودند و سیستمهای مختلف فضاپیما را بررسی میکردند، اما ذهن من درگیر این سوال بود که چطور قرار است این لحظه را تجربه کنم. لحظهای که در تاریخ بشر برای همیشه باقی خواهد ماند؛ لحظهای که بهعنوان اولین انسانی که پا بر ماه میگذارم، در یادها ثبت خواهد شد.
فضاپیما بهطور آهسته وارد مدار ماه شد. همهچیز درون آن دقیق و مرتب بود. دیوارهای داخلی از مواد پیشرفته و مقاوم ساخته شده بودند و نورهای خفیف و ملایم فضای داخل را روشن میکردند. صداهای نرم دستگاهها که بهطور مداوم اطلاعات را پردازش میکردند، در سکوت کامل فضا پیچیده بودند. هیچ چیزی از دنیای بیرون نمیشنیدم جز صدای سیستمهای فضاپیما که بیوقفه کار میکردند.
در همین حین، از پنجرههای بزرگ فضاپیما، سطح ماه نمایان شد. ماه، آنطور که در کتابها و فیلمها دیده بودیم، چیزی شبیه به یک دنیای متروک و ساکت بود. سطح آن خاکی و پر از حفرههای عمیق بود. در آنجا هیچ نشانهای از زندگی به چشم نمیخورد. هوای ماه در مقایسه با زمین هیچ جاذبهای نداشت، و به همین دلیل، ما همه در حال تجربه وضعیتی غیرمعمول بودیم. هر حرکت در این فضا، بهطور خاص و عجیب حس میشد.
ما در حال فرود بودیم، اما هنوز هم احساس میکردم که این واقعیت نیست. در عمق ذهنم به این فکر میکردم که آیا ممکن است این یک خواب باشد؟ آیا ممکن است که من در خواب در حال قدم زدن بر روی ماه باشم؟ اما هیچ چیزی از آن حالت خوابآلودگی وجود نداشت. اینجا، در این فضاپیما، هر چیزی واقعی و دستیافتنی بود.
به آرامی، فضاپیما به سطح ماه رسید و همهچیز متوقف شد. در ابتدا هیچچیز تغییر نکرد. سکوت هنوز هم بر فضا حاکم بود. اما در همین لحظه، من که در کنار دیگر اعضای تیم نشسته بودم، احساس کردم که چقدر همهچیز متفاوت از آنچه که قبلاً میشناختیم، است. ما نه تنها به ماه رسیدیم، بلکه بهعنوان اولین انسانها در تاریخ توانستیم این کار را انجام دهیم. انگار تاریخ در حال نوشته شدن بود، و ما در آن نقش داشتیم.
فضاپیما در سکوت به زمین نشست و هیچ صدای فشاری نداشت. همهچیز بیحرکت و آرام بود. همکارم که از ابتدا برای خارج شدن از فضاپیما انتخاب شده بود، به آرامی حرکت کرد. او با دقت درب فضاپیما را باز کرد و اولین قدمها را بر روی سطح ماه گذاشت. پس از او، نوبت من بود که قدم به آن دنیای عجیب و ناشناخته بگذارم. قلبم در سینه میتپید. با دستان لرزان، کلاه ایمنی خود را گذاشتم و درب فضاپیما را باز کردم.
لحظهای که پا بر سطح ماه گذاشتم، همهچیز برایم تغییر کرد. احساس سبکی عجیبی داشتم. درست مانند یک پرنده که بهراحتی در آسمان پرواز میکند. گامهایم خیلی آهسته و سنگین بود. ماه هیچگونه جاذبهای نداشت، به همین دلیل در هر قدمی که برمیداشتم، احساس میکردم که از زمین جدا شدهام و در یک دنیای دیگر در حال حرکت هستم.
از جایی که ایستاده بودم، زمین را میتوانستم ببینم. آنجا، در دوردستها، زمین همچون یک توپ آبی در فضای تاریک درخشید. من از دور، زمین را دیدم که خانهای بود که همیشه آن را میشناختم. اما حالا از ماه نگاه میکردم، از جایی دور و بیصدا. زمین، در میان تمام این فضای بیپایان، کوچکی خاصی داشت.
زمانی که همکارانم نیز از فضاپیما بیرون آمدند، به اطراف نگاه کردند و همه در سکوت عمیقی فرو رفتیم. هیچچیز به اندازه سکوت ماه عجیب و جالب نبود. گویی ماه در برابر همهچیز بیتفاوت و بیحرکت بود. در آن لحظه، فکر کردم که اگر ماه میتوانست صحبت کند، چه چیزی میگفت؟ آیا از اینکه انسانها به اینجا آمدهاند، راضی است؟ آیا احساس غرور میکند که ما توانستیم به آن برسیم؟
برای مدتی طولانی، همه ما در سکوت به اطراف نگاه میکردیم. هیچچیز در اینجا زنده نبود. فقط سنگها و خاکهایی که به هزاران سال پیش تعلق داشتند. در دل این سکوت و خلوت، تنها چیزی که میتوانستم حس کنم، عظمت و قدرت بشریت بود. ما نه تنها به این سیاره ناشناخته آمدهایم، بلکه به سیارهای که هیچوقت برای زندگی مناسب نبوده، برای کشفهای علمی آمدهایم.
در آن لحظه، به این فکر کردم که این فرود، تنها اولین گام از سفرهای بسیاری است که بشر به فضا خواهد داشت. شاید روزی انسانها نه تنها به ماه، بلکه به دیگر سیارات هم سفر کنند. در این فکر غرق شدم که ما باید همیشه برای رسیدن به رویاهای بزرگ، جسارت و شجاعت داشته باشیم. شاید این شروعی باشد برای فتح فضا و کشف دنیای ناشناختهها.
این همان لحظهای بود که در دل سکوت و خاموشی ماه، عظمت انسان و دستاوردهای او نمایان شد.
مطالب بیشتر :
چند انشا دلنشین در مورد اگر من معلم بودم برای پایه سوم تا نهم