انشا درباره تعطیلات تابستانی را چگونه گذراندید + 8 انشای زیبا با موضوع تعطیلات تابستان
انشا درباره تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید به همراه مجموعه ای زیبا و بی نظیر از انواع انشا با موضوع تعطیلات تابستانی را در این مطلب از تاپ ناپ مطالعه می کنید. یکی از موضوعات جالب انشا برای آغاز سال تحصیلی دانش آموزان نوشتن درباره تعطیلات تابستانی و کارهایی است که انجام داده اند. چراکه هر یک از دانش آموزان با نوشتن خاطرات خود در تابستان و یادآوری آن ها در روزهای آغازین ماه مهر گویی دوباره آن لحظات شیرین برایشان تداعی می شود.
به همین خاطر ما در این بخش از تاپ ناپ تصمیم گرفتیم مجموعه ای بی نظیر از انواع انشا با موضوع تعطیلات تابستانی مخصوص دانش آموزان پایه های سوم، چهارم، پنجم و ششم ابتدایی را برایتان گردآوری نماییم.
آنچه در این مطلب خواهید دید
- موضوع انشا 1: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
- موضوع انشا 2: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
- انشا 3: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
- انشا 4: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
- انشا 5: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
- انشا 6: تعطیلات تابستانی چگونه گذراندید؟
- انشا 7: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
- انشا 8: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
موضوع انشا 1: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
مقدمه
تابستان امسال برای من پر از هیجان بود. چون از همان اول تابستان که مدرسه هایمان تعطیل شده بودن مامان با لبخند گفت: «می رویم روستای مادربزرگ!» این یعنی دیدن آن حیاط بزرگ، درخت گردوی قدیمی، و شنیدن قصه های شبانه مادربزرگ. فقط فکرش هم قلبم را گرم کرد. 🌈🌈
بدنه
وقتی ماشین وارد کوچه خاکی روستا شد بوی عطر خاک و گیاهان تازه همه جا پیچیده بود. مادربزرگ جلوی در ایستاده بود. دستانش باز و چشمانش پر از مهر بود. ما را در آغوش گرفت و گفت: «خوش آمدید بچه ها!»
صبح های روستا متفاوت است؛ نه صدای بوق ماشین، نه ازدحام آدم ها. فقط صدای خروس که انگار با تمام قدرت می گوید: «وقت بیدار شدن است!» بوی نان تازه که مادربزرگ در تنور پخته بود. از حیاط تا اتاق ها می رفت. من و پسرخاله ام نان گرم را با پنیر محلی و گردو خوردیم و بعد دویدیم سمت رودخانه.
آب رودخانه خنک و شفاف بود، طوری که حتی شن های پایینش را می دیدیم. ماهی های کوچک کنار پایمان حرکت می کردند و ما با خنده سعی می کردیم یکی را بگیریم ولی همیشه فرار می کردند.
زیر سایه درختان، نسیم خنکی می وزید و بوی علف ها را می آورد. ظهرها، مادربزرگ ما را صدا می زد: «بیایید ناهار آماده است.» غذاها ساده اما خوشمزه بودند؛ از خورشت سبزی که با سبزی تازه باغچه درست شده بود تا دوغ محلی که خنک و پر از کف بود.
عصر که خنک تر می شد روی پشت بام می نشستیم و خورشید را نگاه می کردیم که آرام آرام به پشت کوه ها می رفت. شب ها، ستاره ها آن قدر زیاد بودند که من حتی اسم همه را بلد نبودم. مادربزرگ روی پشت بام قصه می گفت و صدای باد آرام همراه قصه ها بود. 🌈🌈
نتیجه گیری
این سفر پر از آرامش و شادی بود. روستا به من یاد داد برای خوشحال بودن، لازم نیست کارهای بزرگ کرد، کافیست با خانواده و طبیعت باشی و ساده زندگی کنی. 🌈🌈
موضوع انشا 2: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
مقدمه
بعضی ها فکر می کنند تابستان به معنی خوابیدن تا دیر وقت یا بازی کردن است. اما من امسال تصمیم گرفتم تابستانم پر از یادگیری های تازه شود. 🌈🌈
بدنه
اولین کلاس نقاشی بود. وقتی معلم جعبه مداد رنگی را گذاشت روی میز، حس کردم وارد یک دنیا پر از رنگ شده ام. شروع کردم به کشیدن خانه ی رویاهایم با باغچه پرگل، کوه های سبز و خورشید خندان.
بچه ها دور هم می نشستند و هر کس چیزی متفاوت می کشید. معلم همیشه می گفت: «هر نقاشی یک داستان دارد.» این باعث می شد با دقت بیشتری بکشم.
بعدازظهرها کلاس شنا بود. بوی کلر و صدای آب، مرا پر از انرژی می کرد. ابتدا یاد گرفتم روی آب شناور شوم، بعد کم کم توانستم طول استخر را شنا کنم. مربی بعضی روزها مسابقه می گذاشت و هر کس برنده می شد، یک جایزه کوچک می گرفت. وقتی جایزه گرفتم، خیلی افتخار کردم.
دو روز در هفته هم کلاس آشپزی داشتم. اولین روز، یاد گرفتیم سالاد میوه درست کنیم. قطعه های رنگارنگ میوه داخل ظرف، مثل یک نقاشی خوشمزه بود. بعد از چند جلسه، نوبت به درست کردن کیک شکلاتی رسید. وقتی کیک از فر بیرون آمد، بوی شیرینش تمام آشپزخانه را پر کرد. مامان وقتی کیک را دید، گفت: «این بهترین کیکیه که خوردم!»
این کلاس ها نه تنها مهارت یادگیری من را تقویت کردند بلکه دوستان جدیدی پیدا کردم. با هم خندیدیم، یاد گرفتیم و روزهای خوب ساختیم. 🌈🌈
نتیجه گیری
تابستان با کلاس های سرگرم کننده می تواند پر از خاطره و یادگیری باشد و حالا می دانم تعطیلات فقط برای استراحت نیست. بلکه فرصتی برای کشف توانایی های خودمان است. 🌈🌈
انشا 3: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
مقدمه
یکی از روزهای داغ تابستان بابا با لبخند گفت: «امروز می رویم پارک آبی!» دلم مثل توپ پلاستیکی پر از هوا شد و نمی توانستم منتظر بمانم. مدام سرم را از پنجره بیرون می بردم تا ببینم کی به آنجا می رسیم. 🌈🌈
بدنه
وقتی وارد پارک شدیم چشم هایم از تعجب گرد شد. سرسره های بلند مثل مارهای رنگی در هوا پیچ و تاب می خوردند. آب فواره ها با صدای شاد و خنک روی زمین می پاشید و بچه ها با جیغ و خنده زیرشان می دویدند.
اول به بخش بچه ها رفتیم؛ یک حوض بزرگ با آب کم عمق، پر از فواره های رنگی بود. آب خنک روی پاهایم می ریخت و من با خنده دستم را در آب تکان می دادم تا قطره ها پرتاب شوند. بعد تصمیم گرفتیم به سرسره بزرگ برویم. وقتی از پله ها بالا می رفتم، هیجان و کمی ترس با هم در دلم بودند. از بالا که نگاه کردم، آب پایین مثل یک آینه براق و آبی بود.
با صدای «هیششش» از سرسره پایین رفتیم و آب با یک «پوووف» بزرگ دور ما پاشید. تا چشم باز کردم همه جا پر از خنده و قطره های آب بود. بعد به بخش موج ساز رفتیم؛ موج ها بالا و پایین می رفتند و ما وسطشان می خندیدیم و گاهی تعادل مان را از دست می دادیم.
ظهر مامان ساندویچ های خانگی اش را آورد. نشستیم روی نیمکت چوبی و همراه با نسیم خنک، لقمه های خوشمزه را خوردیم. بعد از غذا کمی استراحت کردیم اما من باز دوست داشتم دوباره به سرسره ها بروم. این بار جرئت کردم از بلندترین سرسره پایین بیایم. وقتی رسیدم پایین، همه برایم دست زدند!
آخر روز خورشید کم کم پشت ساختمان ها پنهان شد و آب ها با نور نارنجی برق می زدند. با پاهای خسته ولی قلبی پر از شادی از پارک آبی بیرون آمدیم. 🌈🌈
نتیجه گیری
آن روز فهمیدم وقتی کمی شجاع باشی و چیزی را امتحان کنی، لذت بزرگی منتظرت است. پارک آبی برایم مثل یک سرزمین پر از خنده و آب بود که هیچ وقت فراموشش نمی کنم. 🌈🌈
انشا 4: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
مقدمه
تعطیلات تابستان یعنی آزادی برای دویدن و بازی کردن و بهترین جای دنیا برای این کار کوچه و زمین خاکی محله ماست.
بدنه
هر صبح که خورشید از پشت ساختمان ها بالا می آید صدای توپ در کوچه می پیچد. من و دوستانم با دمپایی یا حتی پای برهنه به زمین خاکی می رویم. توپ مان رنگی و کمی کهنه است اما برای ما بهترین توپ دنیاست.
اول فوتبال بازی می کنیم. گرد و خاک زیر پاها بلند می شود و باد آن را این طرف و آن طرف می برد. گاهی توپ به درخت بزرگ کنار زمین می خورد و با صدای «پووف» برمی گردد. وقتی یکی از بچه ها گل می زند، همه با صدای بلند شادی می کنیم.
اگر خسته شدیم وسطی یا هفت سنگ بازی می کنیم. بعضی وقت ها هم مسابقه دو می گذاریم. صدای مادربزرگی که جلوی خانه اش نشسته، با خنده هایمان قاطی می شود.
بعد از بازی زیر سایه درخت می نشینیم و آب خنک می خوریم. بعضی روزها بستنی یخی یا یخ دربیا بینمان پخش می شود. باد ملایم، صورت های گرممان را خنک می کند.
عصر که خورشید به رنگ نارنجی و قرمز در می آید، هنوز توپ را زمین نمی گذاریم. بعضی وقت ها حتی آن قدر بازی می کنیم که چراغ های خیابان روشن شوند. 🌈🌈
نتیجه گیری
بازی در کوچه و زمین خاکی نه تنها سرگرم کننده است، بلکه دوستی ها را محکم تر و روزها را شیرین تر می کند. این خاطره ها همیشه با من خواهند ماند. 🌈🌈
انشا 5: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
مقدمه
تابستان امسال یک تجربه تازه داشتم: کمک به پدر در کارگاه کوچک نجاری اش. 🌈🌈
بدنه
کارگاه بوی چوب تازه می داد؛ بویی که انگار درونش قصه هزار درخت خوابیده. ابزارها روی میز مرتب بودند: چکش، اره، خط کش و جعبه ای پر از میخ های کوچک.
پدر گفت: «امروز می خواهیم یک جعبه بسازیم.» من اول کمی ترسیدم چون اره کوچک ولی تیز بود. اما با راهنمایی پدر یاد گرفتم چوب را آرام اره کنم. وقتی تکه ها آماده شد با میخ و چکش آن ها را کنار هم گذاشتیم. صدای «تق تق» چکش مثل آهنگی مخصوص بود.
گاهی دستم خسته می شد و پدر می گفت: «آرام و دقیق، مثل یک هنرمند.» وقتی جعبه کامل شد با روغن مخصوص آن را براق کردیم. نور خورشید روی جعبه می افتاد و رنگ چوب بیشتر می درخشید.
عصر که کار تمام شد، احساس کردم کاری بزرگ انجام داده ام. تا شب بارها جعبه را نگاه کردم و خوشحال شدم که می توانم بگویم: «این را خودم ساخته ام!» 🌈🌈
نتیجه گیری
کمک به پدر در کارگاه نجاری به من یاد داد با تلاش و حوصله می توان چیزهای زیبا ساخت. این جعبه برای من یک یادگار ویژه است. 🌈🌈
انشا 6: تعطیلات تابستانی چگونه گذراندید؟
مقدمه
تابستان امسال همراه خانواده به شهری رفتیم که پر از بناهای قدیمی و داستان های کهن بود. 🌈🌈
بدنه
وقتی وارد شهر شدیم حس کردم در زمان سفر کرده ام. دیوارهای آجری و دروازه های بلند مثل نگهبانان سال های دور ایستاده بودند. یک راهنمای مهربان با لبخند به ما خوشامد گفت و شروع به تعریف قصه های پادشاهان و جنگ ها کرد. هر کدام مثل یک فیلم در ذهنم نقش می بستند.
به مسجدی قدیمی رفتیم که کاشی های آبی اش مثل آسمان آرام بودند. بوی چوب و سنگ های قدیمی فضای خاصی داشت. در بازار سنتی، مغازه ها پر از ادویه بودند. بوی دارچین و زعفران همه جا پیچیده بود.
در موزه شهر، شمشیرها، زره ها و لباس های هزاران سال پیش را دیدم. با دست به شیشه ها چسبیده بودم و با کنجکاوی نگاهشان می کردم. انگار قهرمانان داستان های تاریخی درست جلوی چشمانم بودند. 🌈🌈
نتیجه گیری
این سفر باعث شد تاریخ کشورم را بهتر بفهمم و به گذشته ای که ساخته اش زیباست افتخار کنم. 🌈🌈
انشا 7: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
مقدمه
تابستان امسال برای من خیلی خاص بود، چون بالاخره صاحب یک حیوان خانگی شدم! یک توله سگ کوچک و بازیگوش که اسمش را «پیشی پیش» گذاشتیم. از روزی که او آمد، تابستانم پر از ماجرا شد. 🌈🌈
بدنه
اولین روزی که «پیشی پیش» به خانه آمد، در یک جعبه کوچک خوابیده بود و چشم هایش را به سختی باز می کرد. موهایش نرم و سفید بود، مثل پنبه تازه. من با دقت برایش ظرف آب و غذا گذاشتم. مامان گفت باید همیشه به او آب تازه بدهم تا سالم بماند.
صبح ها وقتی از خواب بیدار می شدم، او دمش را تکان می داد و می دوید سمت من. بعضی وقت ها با بند کفش هایم بازی می کرد و بندها را مثل مار کوچک می کشید. وقتی توپ پلاستیکی اش را روی زمین می غلتاندم، با سرعت دنبال آن می دوید و گاهی روی زمین سر می خورد!
یک روز تصمیم گرفتم او را به پارک ببرم. هوا گرم بود، ولی نسیم خنک پارک پوستمان را نوازش می کرد. «پیشی پیش» با دیدن چمن ها و پرنده ها حسابی هیجان زده شد و همه جا را بو کشید. بچه های دیگر هم آمدند تا او را نوازش کنند و پرسیدند اسمش چیست.
گاهی هم در خانه کنارم می نشست و وقتی مشق می نوشتم، به صدای مدادم گوش می داد. بعضی وقت ها سرش را روی زانویم می گذاشت و آرام خوابش می برد.
اما داشتن حیوان خانگی فقط بازی و شادی نبود؛ مسئولیت هم داشت. باید هر روز ظرف غذایش را تمیز می کردم. موهایش را شانه می زدم و اگر کثیف می شد، با آب ولرم او را شست و شو می دادم. این کارها یادم داد باید با صبر و مهربانی مراقب کسی باشم. 🌈🌈
نتیجه گیری
این تابستان به لطف «پیشی پیش» پر از خنده، بازی و یاد گرفتن چیزهای جدید شد. فهمیدم عشق و مهربانی با یک دوست کوچک می تواند روزهای عادی را به بهترین خاطره ها تبدیل کند. 🌈🌈
انشا 8: تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟
مقدمه
تابستان همیشه بهترین فصل برای ما بچه هاست. آفتاب می تابد، هوا گرم است و می توانیم کلی بازی و تفریح کنیم. این فصل برای من مثل یک تعطیلات بزرگ است که پر از خوشحالی و خنده می شود. 🌈🌈
بدنه
یکی از بهترین کارهای تابستانی، سفر کردن است. وقتی مدرسه ها تعطیل می شوند، می توانیم با خانواده یا دوستانمان به شهرهای جدید برویم و مکان های تازه را ببینیم. اگر به دریا برویم، می توانیم روی شن های گرم راه برویم، شنا کنیم و زیر آفتاب بازی کنیم.
بعضی وقت ها دوست دارم ماجراجویی کنم! مثل رفتن به کوه یا جنگل، قدم زدن در مسیرهای زیبا یا امتحان کردن ورزش های آبی. این کارها باعث می شوند با طبیعت مهربان باشیم و چیزهای تازه یاد بگیریم.
اما اگر بخواهم استراحت کنم. کنار استخر یا در حیاط خانه کتاب می خوانم و خوراکی خوشمزه می خورم. بعضی وقت ها هم در کلاس های تابستانی شرکت می کنم. مثل کلاس نقاشی، ورزش، آشپزی یا زبان، که هم سرگرم کننده هستند و هم چیزهای جدید یاد می گیرم. 🌈🌈
نتیجه گیری
تابستان خیلی سریع می گذرد. پس باید از لحظه لحظه اش استفاده کنیم. با برنامه ریزی می توانیم هم سفر برویم، هم بازی کنیم و هم استراحت کنیم. اینطوری تابستانمان پر از خاطره های شیرین می شود و وقتی مدرسه شروع شد، می توانیم با دوستانمان از آن خاطره ها حرف بزنیم. 🌈🌈
بیشتر بخوانید:
انشا درباره غذای مورد علاقه من + 6 انشای زیبا با موضوع غذای مورد علاقه من
انشا درباره پاییز + 5 انشای زیبا و جدید درباره پاییز برای دانش آموزان ابتدایی