مطالب درسی

معنی روان خوانی شوق آموختن فارسی هشتم + ارایه های ادبی ، خلاصه و پیام

معنی روان متن و معنای لغات روان خوانی شوق آموختن فارسی هشتم ، کلمات مهم امتحانی درس شوق آموختن

در این مطلب از سایت تاپ ناپ ، متن روان‌ خوانی «شوق آموختن» فارسی هشتم را به طور کامل معنی کرده‌ ایم و سپس آرایه‌ های ادبی، نکات دستوری و خلاصه پیام درس را نیز برای شما دانش‌ آموزان عزیز گردآوری کرده‌ ایم تا با مطالعه آن بتوانید به درک بهتر محتوای درس و آمادگی بیشتر برای امتحانات برسید.

دانلود متن روان خوانی شوق آموختن فارسی هشتم

خلاصه روان خوانی شوق آموختن

این روایت خاطرات اسارت، داستان حسین علی روستایی خراسانی را بازگو می کند که در اردوگاه بعثی، برخلاف بیشتر اسرا ابتدا دل به آموختن نمی دهد. روزی هنگام نامه نوشتن برای خانواده، به سبب بی سوادی از راوی کمک می گیرد و پاسخ مادربزرگش «گل بی بی» که او را به سواددار شدن فرامی خواند، جرقه تحولش می شود. راوی به کمک نامه های گل بی بی او را به نماز اول وقت، اخلاق بهتر و یادگیری تشویق می کند؛ آموزش الفبا روی خاک و استفاده از نشریات، وی را در چند ماه به خواندن و نوشتن می رساند تا نخستین نامه اش را خودش بنویسد. سال ها بعد، حسین علی را می بینیم که به زبان انگلیسی مسلط و مترجم صلیب سرخ شده است؛ نتیجه امید، پشتکار و نقش انگیزه عاطفی خانواده در شکوفایی شوق آموختن.

پیام و نتیجه روان خوانی شوق آموختن

این روایت نشان می‌دهد که سواد و دانش حتی در سخت‌ترین شرایط مانند اسارت می‌تواند نجات‌بخش و امیدآفرین باشد. انگیزه و تشویق خانواده، به‌ویژه نامه‌های پرمهر مادربزرگ، در کنار اراده و پشتکار فرد، انسان را از ناتوانی و بی‌سوادی به قله‌های دانایی و موفقیت می‌رساند. نتیجه این است که اگر انسان امید، تلاش و پشتکار داشته باشد، هیچ مانعی ــ حتی شرایط سخت اردوگاه دشمن ــ نمی‌تواند او را از یادگیری و پیشرفت بازدارد.

معنی کلمات مهم روان خوانی شوق آموختن فارسی هشتم

🔹 اسارت: گرفتار و بند بودن

🔹 مخوف: ترس‌انگیز و هراس‌آور

🔹 تبعید: بیرون راندن از وطن

🔹 مصمم: اراده‌مند و پایدار

🔹 اصل و نسب: نژاد و ریشه خانوادگی

🔹 مضیقه: تنگدستی یا سختی شدید

🔹 فی المجلس: همان لحظه و بی‌درنگ

🔹 نشریات: روزنامه‌ و مجله‌ها

🔹 گل از گل شکفتن: 😊 کنایه از بسیار خوشحال شدن

🔹 روایت: بازگو کردن یک ماجرا

🔹 مقصود: هدف و منظور

🔹 شریف: ارجمند و بزرگ‌قدر

🔹 اعمال: به کار بردن، انجام دادن

🔹 روحیه کسل: حالت بی‌حالی و بی‌انگیزگی

🔹 گریبان: یقه لباس

🔹 سردرگریبان: 🤔 کنایه از فرو رفتن در اندیشه

🔹 به محض اینکه: درست همان لحظه که…

🔹 فضیلت: ارزش و برتری اخلاقی

🔹 تذکر: یادآوری یا پند دادن

🔹 محوطه: فضای بسته و محصور

🔹 رژیم بعث: حکومت دیکتاتوری صدام در عراق

🔹 بعث: برانگیختن؛ نام یک حزب سیاسی عربی

🔹 هجی کردن: جدا جدا گفتن حروف یک واژه

🔹 نابغه: بسیار باهوش و تیزفهم

🔹 مثل بلبل با او انگلیسی حرف می‌زد: 🐦 کنایه از روان و ماهر بودن در زبان انگلیسی

«حسین علی، یکی از بچه های خراسانی بود که اصل و نسبش برمی گشت به یکی از روستاهای اطراف قوچان. خودش هم بزرگ شده همان روستا بود.

در اردوگاه های مخوف رژیم بعث، روحیه غالب اسرای ایرانی، روحیه مبارزه با سستی و تنبلی بود. تنبلی در آنجا به معنای تسلیم شدن به شرایط سخت اسارت و دست برداشتن از اصول و آرمان ها بود.»

آرایه های ادبی و نکات زبانی

  • اصل و نسب ← مترادف

  • سستی و تنبلی ← مترادف

  • تسلیم شدن به شرایط سخت اسارت ← کنایه از قبول کردن سختی ها بدون مقاومت

  • دست برداشتن از اصول و آرمان ها ← کنایه از رها کردن باورها و ارزش ها

«با وجود تمام محدودیت هایی که نیروهای صدام درباره ما اعمال می کردند، بچه ها برنامه های دینی و فرهنگی و ورزشی خوبی داشتند. حفظ کردن قرآن، دعا و حدیث، امری بود که همه به صورتی خودجوش دنبالش بودند. خود من با وجود اینکه در دوران درس و مدرسه، وضعیت نمره هایم هیچ تعریفی نداشت، توانستم شانزده جزء از قرآن شریف را حفظ کنم. برنامه دیگری که انجامش برای اکثر بچه ها به صورت امری واجب درآمده بود، یادگیری علوم مختلف، زبان عربی و دیگر زبان های خارجی بود.

حسین علی که از بچه های آسایشگاه ما بود، برخلاف خیلی از اسرا، تن به چنین برنامه هایی نمی داد. البته، روحیه کسلی نداشت، ولی دل به آموختن و یادگیری نمی داد. یک روز که مأموران صلیب سرخ آمدند و طبق معمول به همه کاغذ دادند تا برای خانواده هایشان نامه بنویسند، حسین علی را دیدم که کاغذ به دست، گوشه ای ایستاده و به این و آن نگاه می کند. می دانستم سواد ندارد ولی رویش نمی شد به کسی بگوید برایش نامه بنویسد.»

ارایه های ادبی

دل نمی داد ← کنایه از تمایل نداشت

رویِش نمی شد ← کنایه از خجالت کشیدن

گوشه ای ایستاده ← کنایه از تنها ماندن و کناره گیری کردن

هیچ تعریفی نداشت ← کنایه از خوب نبودن

«رفتم پیشش؛ گفتم: «چیه حسین علی؟ می خوای نامه بنویسی؟»
گفت: «ها.» گفتم: «برای پدر و مادرت؟»
گفت: «برای مادر بزرگم، گل بی بی، که خیلی دوستش دارم.»
حسین علی بچه صاف و صادقی بود. تمام دلخوشی او بی بی بود و حالا هم که اسیر شده بود، باز نهایت مقصودش، گل بی بی بود. به او گفتم: «بابا بگذار اون بیچاره راحت باشه.»
رنگش پرید و گفت: «برای چی؟»
گفتم: «آخه…»
فورا گفت: «آخه که چی؟ یعنی می گی مرده می شیم؟»
گفتم: «شاید بمیریم، شاید شهید بشیم، شایدم هزار و یک بلای دیگر سرمون بیاد.»
یک دفعه قیافه اش جدی شد و مصمم گفت: «تو ممکنه هزار و یک بلا سرت بیاد ولی من مطمئنم که برمی گردم ایران.»»

نکات دستوری و آرایه های ادبی

  • رنگش پرید ← کنایه از ترسیدن یا متوجه شدن

  • دلخوشی او بی بی بود ← کنایه از تنها امید داشتن به کسی

  • هزار و یک بلا ← اغراق در بیان سختی ها

  • صاف و صادق ← مترادف

«او از این نظر روحیه خوبی داشت. حاج آقا ابوترابی همیشه وجود چنین روحیه پر از امید را در بین اسرا می ستود. خودش وقت هایی که توی محوطه راه می رفت، بند کتانی هایش را محکم می بست. بعد هم به در اردوگاه اشاره می کرد و می گفت: «به محض اینکه در باز بشه، من اولین نفری هستم که میرم ایران.»
به هر حال، وقتی دیدم حسین علی مصمم است برای بی بی نامه بنویسد، کاغذش را گرفتم و گفتم: «بیا تا برات بنویسم.»
شروع کرد به گفتن. بعد از احوالپرسی و چاق سلامتی، گفت: «بنویس بی بی، من تو رو خیلی دوست دارم، منتظرم که یک روزی از این جا آزاد بشم بیام و یک بار دیگر قصه های قشنگت را گوش کنم.»
اگر به لحاظ کاغذ در مضیقه نبودیم، فکر می کنم به اندازه یک کتاب حرف داشت که برای بی بی بنویسد. به هر حال، آن نامه از طریق مأموران صلیب سرخ به ایران رفت.
مدتی بعد، جواب نامه آمد. خجالت می کشید بیاورد پیش من، ولی به خاطر بی سوادی اش مجبور بود این کار را بکند.»

نکات دستوری و آرایه های ادبی

  • احوالپرسی و چاق سلامتی ← مترادف

  • به محض اینکه در باز بشه ← کنایه از انتظار شدید برای آزادی

  • قصه های قشنگت ← تشبیه ضمنی به خاطرات شیرین

  • به اندازه یک کتاب حرف داشت ← اغراق

«نامه را آورد.
وقتی خواندم، چنان گل از گل حسین علی شکفت و نیرو گرفت که گمان می کنم اگر همان موقع در اردوگاه را باز می کردند، تا دهاتشان یک نفس می دوید!
گفتم: «مگه بی بی چی نوشته که این قدر خوش حال شدی؟»
جا خورد. گفت: «خودت که خوندی چی گفته.»
گفتم: «من برای تو خوندم، خودم که نشنیدم که اون چی گفته.»
باز گل از گلش شکفت. گفت: «راست میگی؟!»
گفتم: «آره بابا، من که دقت نمی کنم ببینم اون چی گفته.»
به سبب سادگی زیادی که داشت، باز شروع کرد حرف های او را برایم گفتن. در این لحظه فکری به خاطرم رسید که دیدم بهترین فرصت است برای عملی کردنش.
همین طوری گفتم: «من این خط آخر نامه رو برات نخوندم حسین علی!»
زود گفت: «بگو ببینم چیه؟»»

نکات دستوری و آرایه های ادبی

  • گل از گل شکفتن ← کنایه از بسیار خوشحال شدن

  • یک نفس می دوید ← کنایه از با شتاب و بی توقف حرکت کردن

  • جا خورد ← کنایه از تعجب کردن

  • بهترین فرصت است برای عملی کردنش ← کنایه از موقعیت مناسب برای اقدام

«گفتم: «بی بی نوشته من می دونم که اون نامه رو خودت ننوشتی، تو باید سواددار بشی تا از این به بعد خودت بتونی برای من نامه بنویسی.»

همان جاء فی المجلس، از من خواست که به او خواندن و نوشتن یاد بدهم. من هم، از خدا خواسته قبول کردم.

دیدم بهترین راه تأثیرگذاری روی او، از طریق همین گل بی بی است. در جواب نامه ای که از طرف حسین علی نوشتم به عنوان یکی از دوستان او، از بی بی خواستم در جواب نامه هایش، به او تذکرات دینی و مذهبی بدهد. مثلا حسین علی اکثر اوقات، نمازش را آخر وقت می خواند. از بی بی خواسته بودم درباره فضیلت نماز اول وقت، برای او چیزهایی بنویسد و از او بخواهد این کار را بکند.

آمدن نامه بعدی بی بی همان و تغییر حسین علی همان؛ حتی یک نمازش را هم نمی گذاشت از دست برود؛ همه را اول وقت می خواند.

تذکرات لازم دیگر را هم از همین طریق به حسین علی می دادم؛ مثلا به او می گفتم: «بی بی گفته چرا با بچه ها شوخی می کنی و اونا رو می زنی؟» یا می گفتم: «بی بی گفته خیلی خوبه که دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه بگیری.»»

نکات دستوری و آرایه های ادبی

  • از دست برود ← کنایه از فراموش یا ضایع شدن

  • همان… همان ← تأکید بر همزمانی و قطعی بودن تغییر

  • از خدا خواسته ← کنایه از با رغبت پذیرفتن

  • تذکرات دینی و مذهبی ← مترادف

  • نمازش را آخر وقت می خواند ← کنایه از بی توجهی به اهمیت نماز

«از همان لحظه ای که این را می شنید، رفتارش را در آن مورد اصلاح می کرد. او کم کم، قرآن خوان و حافظ قرآن هم شد.

جریان سواددار شدنش هم حکایت جالبی داشت. برای اینکه عراقی ها به ما شک نکنند، تخته سیاه ما باغچه یا هر جای خاکی دیگری بود. من شکل حروف الفبا را با انگشت روی خاک ها می نوشتم و اسمش را به او می گفتم.

قرار بود که هر روز چهار حرف یاد بگیرد ولی چون حافظه خوبی داشت، سی و دو حرف را ظرف سه روز یاد گرفت. وسیله کمکی دیگری که برای آموزش حسین علی به کار می گرفتم، نشریاتی بود که به زبان فارسی نوشته می شد. از آنها به جای کتاب استفاده می کردم. ظرف یک ماه، کارش به جایی رسید که با گذاشتن حروف در کنار هم، کلمه می ساخت و یا کلمات سخت و آسان را با هجی کردن حروفشان، به راحتی می خواند.

حدود سه ماه بعد بود که بالاخره موفق شد اولین نامه را با دست خودش برای بی بی بنویسد. در آن ایام، حسین علی به قدری خوش بود که انگار اصلاً احساس نمی کرد در اسارت است. مدتی بعد، از هم جدا شدیم. او رفت اردوگاهی، من هم رفتم به اردوگاه دیگر.»

نکات دستوری و آرایه های ادبی

  • کارش به جایی رسید ← کنایه از طوری پیشرفت کرد

  • انگار اصلاً احساس نمی کرد در اسارت است ← کنایه از شادمانی و بی توجهی به سختی

  • تخته سیاه ما باغچه یا خاک بود ← تشبیه ضمنی برای نشان دادن سادگی آموزش

  • حافظه خوبی داشت ← کنایه از باهوش بودن

«یکی دو سال بعد، به دلیل حساسیتی که فرمانده اردوگاه نسبت به من پیدا کرده بود، مرا به تنهایی به اردوگاهی دیگر تبعید کردند. چنین تبعیدی، یکی از شکنجه های بد روحی بود.
یک روز، سر در گریبان، گوشه ای نشسته بودم که دیدم یکی از مأموران صلیب سرخ از کنارم رد شد. یکی از اسرای مترجم هم پشت سرش راه می رفت. این مترجم داشت مثل بلبل با او انگلیسی حرف می زد.
گفتم: «چقدر قیافه اش آشناست!»
یک آن از جا پریدم؛ گفتم: «نکنه حسین علی باشه.» ولی باز با خودم گفتم: «حسین علی چاق بود، این لاغره.»
دنبالش رفتم. به او که رسیدم، دست زدم روی شانه اش. برگشت طرفم. گفتم: «سلام علیکم.» مرا نشناخت. گفت: «سلام»
بعد هم، خیلی مؤدبانه و با کلاس ادامه داد: «هر چی می خواین به اون بگین، بفرمایین تا ترجمه کنم.»»

نکات دستوری و آرایه های ادبی

  • چاق و لاغر ← تضاد

  • سر در گریبان ← کنایه از اندوهگین یا به فکر فرو رفتن

  • مثل بلبل انگلیسی حرف می زد ← کنایه از روان و شیرین سخن گفتن

  • یک آن از جا پریدم ← کنایه از ناگهانی شگفت زده شدن

«منظورش آن مأمور صلیب سرخ بود. گفتم: «نه، من با اینها کاری ندارم؛ من دنبال کسی به اسم حسین علی می گردم.» تا این را گفتم، زود مرا بغل کرد و داد زد: «حسین! خودتی؟!»
مأمور صلیب سرخ برگشت و به او خیره شد. فهمید زیادی احساساتی شده. زد روی شانه ام و گفت: «بذار این بابا رو راه بندازم، الآن می آم.»
آن روز، فهمیدم که او کاملاً به زبان انگلیسی هم مسلط شده است. مدتی بعد از آزادی، یک روز، یکی از دوستان حسین علی را دیدم. وقتی سراغش را گرفتم، گفت: «بابا اون این قدر نابغه شده که همه جا دنبالشن!»»

نکات دستوری و آرایه های ادبی

  • زود مرا بغل کرد ← کنایه از شدت شوق و دلتنگی

  • داد زد: حسین! خودتی؟! ← نشان از هیجان و شور دیدار

  • همه جا دنبالشن ← کنایه از مشهور و خواستنی شدن

  • این قدر نابغه شده ← اغراق در بیان هوش و توانایی

جمع‌بندی و پیام نهایی درس «شوق آموختن» فارسی هشتم 📘

داستان «شوق آموختن» بیانگر این حقیقت است که یادگیری هیچ‌گاه محدود به زمان و مکان نیست؛ حتی در شرایط دشوار اسارت می‌توان با امید، پشتکار و انگیزه به قله‌های دانش رسید. نقش خانواده و دل‌بستگی عاطفی، همچون نامه‌های «گل بی‌بی»، توانست جرقه‌ای برای تحول در زندگی حسین‌علی باشد تا از فردی بی‌سواد به حافظ قرآن، باسواد و حتی مترجم زبان انگلیسی تبدیل شود. پیام اصلی درس آن است که اگر انسان ایمان، اراده و تلاش مداوم داشته باشد، هیچ مانعی ــ حتی سختی‌های اسارت ــ نمی‌تواند جلوی رشد و موفقیت او را بگیرد.

قبلی :

جواب سوالات درس ۱۴ چهاردهم فارسی هشتم صفحه ۱۰۰ و ۱۰۱

معنی درس چهاردهم ۱۴ یاد حسین فارسی هشتم

جواب سوالات درس ۱۳ فارسی هشتم صفحه ۹۷ و ۹۸

بعدی:

جواب فرصتی برای اندیشیدن صفحه ۱۰۶ فارسی هشتم

5/5 - (1 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا